سلامت جسم و روح هر جامعهای در دست پزشکان متخصص و حاذق آن است، سفیدپوشانی که ضامن سلامت جامعه و امنیت روانی بیماران هستند و درد جسم آنها را با روح بلندشان التیام میبخشند. پزشکی، حرفهای سخت و پرمشقت است، اما از طرفی مسئولیت بسیار سنگینی بر دوش پزشک، پرستار و ... وجود دارد و این افراد بیش از همه در معرض خطر بیماری قرار دارند، اما برای دفاع از سلامت جامعه، ممکن است جان خود را به خطر بیندازند. همه این سختیها فقط با یک چیز شیرینتر میشود، آن هم دعای خیر بیماران و همراهانشان است که همواره بدرقه راه کادر درمان است.
محمدرضا رئیسفیروز، رئیس بخش آنژیوگرافی و جراحی قلب بیمارستان فرهیختگان تهران جزو پزشکانی است که زندگی خود را مدیون دعای خیر بیمارانش میداند؛ چراکه از هواپیما جا ماند تا باز هم در خدمت بیمارانش باشد، هواپیمایی که لحظاتی پس از پرواز سقوط کرد. کار خیر را سرلوحه اعمالش قرار داده است و تخصص قلب را به این دلیل انتخاب کرده است که حس میکند قلب به خدا نزدیکتر است. مشروح این گفتوگوی جذاب را در ادامه بخوانید و ببینید.
ایکنا ـ آقای دکتر در ابتدای سخن، درباره خودتان صحبت کنید.
یکم شهریور که پشت سر گذاشتیم روز پزشک و روز سفیدپوشان بیآلایش یک جامعه بود. این روز را به تمام بزرگانی که به من درس دادند و تمام عزیزانی که مسیر زندگی من را به این سمت و سو سوق دادند، تبریک میگویم و از آنها قدردانی میکنم. از دبستان شروع میکنم، در این سن و سال از هر بچهای میپرسند، دوست داری در آینده چه شغلی داشته باشی؟ برخی میگویند، پزشک، برخی خلبان، مهندس و ... به ندرت شغلهای دیگر را انتخاب میکنند. آرزوی قلبی هر بچهای در دوران تحصیل چنین انتخابهایی است. وقتی وارد دبیرستان میشوند رشتهها تقسیمبندی میشود، گروهی، تجربی، ریاضی و فیزیک و یا رشتههای دیگر را انتخاب میکنند.
وقتی در سال ۷۴ دیپلم گرفتم، بسیار درس میخواندم و رتبه خیلی خوبی در کنکور کسب کردم و با انتخاب رشته پزشکی، وارد دانشگاه شدم. درسم که تمام شد جشن فارغالتحصیلی روز بزرگی برایم بود؛ چرا که ۶ - ۷ سال بعد از دیپلم درس خواندم، شبزندهداری کردم، جزوه نوشتم، از پلههای دانشگاه ۶ - ۷ سال بالا و پایین کردم، با استادان خود که الان از دوستان من هستند، چه در نمره گرفتن و جزوههای اضافه دریافت کردن و ... سر فرود آوردم و پس از تمام شدن تحصیل است که زندگی فرد در آن حرفه آغاز میشود.
ایکنا ـ چرا رشته پزشکی را انتخاب کردید؟
مثل بقیه جوانها که دوست داشتند و میگفتند پزشکی درآمد زیادی و پوزیشن خوبی دارد، من هم با توجه به اینکه درسم خوب بود، پزشکی را انتخاب کردم و پزشکی رشتهای بود که در جوانی بسیار دوست داشتم و وقتی پزشک شدم، توجهم به مسئولیت پزشکی بود و اینکه خداوند من را برای خدمترسانی به مردم آفریده است. اکنون در این بیمارستان خدمترسانی میکنم و هر جایی بروم، باز هم این کار را انجام میدهم. متأسفانه برخی از ما به این مسئله توجه نمیکنیم؛ در حالی که باید خواست خداوند را شاکر باشیم و هر چه در توان داریم، برای خدمت به جامعه صرف کنیم.
رشته پزشکی، دشوار است، وقتی پزشک قسم میخورد، باید پایبند به اخلاق باشد. اخلاق یعنی اینکه پزشکی را یک حرفه بداند و نه منبع درآمد. همه پزشکان دارای تخصصی هستند که براساس آن، میتوانند به تمام جوامع اعم از فقیر و غنی خدمترسانی کنند. ولی متأسفانه برخی علم پزشکی را بیزینس میبینند. این دیدگاه در حرفه ما بد است. هنوز که هنوز است، بیمار وقتی برای آنژیو مراجعه میکند، میپرسد آیا پول دیگری غیر از بیمارستان نباید بدهم؟ و متأسفانه این باب شده است و آرزو میکنم کسانی که تخصص گرفتهاند و تحصیل کردهاند، علم پزشکی را به عنوان درمان و نه درآمدزایی و دریافت پول بیشتر از بیمار بدانند. امیدوارم روز پزشک، روزی باشد که تمام پزشکان صادقانه و با خلوص نیت کار کنند و بهترین نتایج را ببرند.
ایکنا ـ شما در انگلستان تحصیل میکردید، چطور شد که به ایران برگشتید؟
تخصص عمومی را در ایران گرفتم و بعد وارد دانشگاه انگلستان شده و تخصصم را گرفتم. در این حین پدرم بیمار شد و من به ایران برگشتم. آن موقع یک پزشک معروف، آنژیوگرافی پدر را انجام دادند و گفتند؛ پدر شما آمادگی برای زندگی دوباره ندارد و رگهای قلبش ۱۰۰ درصد و دریچه آئورتش ۹۰ درصد درگیر شده است. به پدرم گفتم میخواهید چه کار کنید، عمل میکنید؟ گفت؛ من عمل نمیکنم و میخواهم به آن دنیا بروم. میخواهم هر کسی من را میبیند، نگوید راحت شد مُرد، بگویند حیف شد مرد.
یکی از دلایلی که میبینید اینجا هستم، این است که ما از یک خانواده متوسط جامعه بودیم و متوسط جامعه، امکانات متوسطی دارند و همه چیز، همیشه برای پولدارهاست. پولدار که باشی، از بهترین پزشک وقت میگیرند و همه برای تو سنگ تمام میگذارند، ولی برای متوسط و ضعیف جامعه این طور نیست و به سختی پزشکشان را پیدا میکنند. اگر در علم پزشکی این تخصص را انتخاب کردم به این علت بود که پدر من در همین آنژیوگرافی به رحمت خدا رفت و من بعد از فوت پدرم تحصیلاتم را به اتمام رساندم و به کشور برگشتم تا وظیفه خودم را انجام دهم و اگر کاری میکنم برای کشورم و برای افراد متوسط و ضعیف جامعه باشد و میدانم خداوند ناظر اعمال من است. دعای پدر و مادرم همواره بدرقه راه من بوده است. پدرم ۱۵ سال پیش فوت کرد و دعای مادر و بسیاری از مردم باعث شد که بتوانم از نظر تحصیلی و کاری پیشرفت کنم.
ایکنا ـ چرا تخصص قلب را انتخاب کردید؟
رشته قلب رشته زیبایی است و همانطور که ورود به آن دشوار است، دنیای خیلی خاصی هم دارد. یکی از رشتههایی است که به خدا نزدیک است، ممکن است بگویید مغز هم به خدا خیلی نزدیک است. اما همانطور که آنژیوی قلب داریم، آنژیوی مغز هم داریم، ولی تعدادی که در قلب رخ میدهد، ۸۰ برابر بیشتر از مغز است و وقتی لخته mi یا سکته رخ دهد، اگر مغزی باشد نصف بدن لمس و فلج میشود و به ندرت آنژیو میکنند، چراکه در این صورت لخته حرکت میکند و ممکن است سمت دیگر بدن نیز فلج شود. ولی در قلب، تعدادش بیشتر است و روزانه ۲۰ تا ۳۰ قلب را معاینه میکنم. رنگ قلبها هم متفاوت است، ممکن است در مانیتور همه را یکرنگ ببینید، اما از نزدیک متفاوت است.
وقتی با شرایط و تجهیزاتی که علم بشریت ایجاد کرده، وارد سیستم قلب انسان میشوید، رگهای مختلف بدن را مشاهده میکنید، برای اینکه تشخیص دهید که فنر بگذارید یا جراحی کرده و یا با بالون باز کنید و یا از طریق دارو درمان کنید. با همه این اوصاف میفهمیم که هر چقدر هم علم داشته باشیم، خیلی کوچکیم و هنوز نتوانستهایم به اندازه نوک سوزن، به بزرگی خداوند برسیم. قدیمترها برخی میگفتند سال ۲۰۰۰ سال خاصی است و علم ما خیلی پیشرفت میکند، اما متأسفانه اینقدر نسبت به خداوند متعال کوچک هستیم که نتوانستیم سادهترین مسائل را حل کنیم. چند وقت پیش در جوامع جهانی، عمل قلب برای یک بیمار انجام شد و قلب یک حیوان را روی انسان کار گذاشتند، این بیمار، یک بیمار زندانی حبس ابد بود. این قلب نتوانست بیش از ۶ روز روی بدن انسان خونرسانی کند. یعنی در سیستمهای پیشرفته جهانی که ادعا میکنند، نتوانستند انسانی که از بدو پیدایش همین قلب را داشته است را تولید کنند.
وقتی قلب را مشاهده میکنم، به بزرگی خداوند نزدیکتر میشوم، اندازه قلب آدم به اندازه یک مشت دست است و اگر روزی از کار بیفتد، زندگی آدم تمام میشود و متأسفانه هنوز آدمهایی هستند که دنبال جمع کردن پول هستند و اینکه درآمد بیشتری داشته باشند و یا خلاف کنند و تعجب میکنم از برخی آدمها، وقتی یک بیمار را در زندان ویزیت میکردم، از او پرسیدم چرا زندان هستی، درباره کار خلافش گفت و من به او گفتم؛ وقتی زندگی تو اندازه یک مشت دست است، اگر از کار بیفتد، هر چه داری، باید بگذاری و بروی. یعنی همان طور که به دنیا میآیید همانطور هم از دنیا میروید و پولدار و ندار را در یک جا خاک میکنند. در آن دنیا از ما نخواهند پرسید، مدرک تحصیلیات چیست؟ میگویند در این دنیا چه کارهایی کردهای؟ هر کار خیری کرده باشی، آن مهم است. میتوانی نیروی خدماتی یک بیمارستان باشی و بهترین سرویس را به بیمار و همراهش بدهی که بهترین ثواب را میبری و یا پزشک باشی و بهترین خدمات را به بیمار بدهی. پس هر جا که هستیم باید آن را فرصتی برای خدمت به مردم بدانیم.
وقتی وقت اذان میشود، میگویم خدایا آرزو میکنم تمام بیماران شفا پیدا کنند و سالم از بیمارستانها بیرون بروند.
ایکنا ـ با توجه به سختیهای این شاخه از پزشکی که به آن اشاره کردید، از چالشهای تخصصتان هم بفرمایید؟
متخصصان قلب و یا تمام پزشکان، همواره با چالشهای مختلف مواجه هستند. من هم مانند همه فرزند دارم که وقتی میخواهم سر کار بروم میگوید، بابا امروز بیشتر وقت بگذار تا با هم بازی کنیم و من میگویم من بیمار دارم و باید به بیمارستان بروم. متأسفانه یا خوشبختانه، بچههای من هم حق دارند غیر از روزهای تعطیل با پدرشان باشند. اما وقتی به خانه میروم که بچهها در خواب هستند. به دنبال بیماری که از اتاق عمل بیرون میآید، ۲۴ ساعت استرس روی دوش پزشک است، چرا که در تخصص قلب، از همان اول که وارد بدن انسان میشوید، ممکن است اسپاسم رخ دهد. موقعی که رگ باز میشود تا فنر گذاشته شود، ارگانهای بدن مقابله میکنند. چون وقتی رگ باز است، قلب راحتتر کار میکند و نمیتوانم بگویم قلب پادشاه، ولی وزیر یکی از ارگانهای انسان است، وقتی به راحتی کار میکند، مویرگها، سیاهرگها، سرخرگها، کلیه، کبد و ... میخواهند، مقابله کنند چراکه مدل خونرسانی متفاوت شده است. وقتی رگ میگیرد در علم پزشکی میگویند، استنت ترومبوز شده است، یعنی رگی که پزشک باز کرده است، شروع به گرفتن میکند وقتی بسته میشود، مثل سکته بوده و رگ پاره میشود و خون وارد سیستم بدن میشود؛ که بیمار باید دوباره به سرعت وارد اتاق عمل و رگ مجدد ترمیم شود. روزهایی که شش روزش را کار میکنیم، صادقانه میگویم تمام شش روز را استرس داریم، ممکن است کنار مادرتان باشید، عزا یا عروسی باشید، تماس میگیرند که خود را سریعاً به بیمارستان برسانید. این اتفاق ممکن است برای پزشکان دیگر کمتر به وجود بیاید، اما برای تخصص قلب زیاد به وجود میآید، چون کارشان زیادتر است و وقتی ۱۸ بیمار را در یک روز آنژیو میکنید، از این تعداد ممکن است، ۱۰ بیمار پلاسی باشد، بنابراین ۱۰ خطر به صورت ۲۴ ساعته هم برای بیمار و هم پزشک وجود دارد که ما به بیمار نمیگوییم، اما پزشک باید آماده باشد و خود را به بیمار برساند.
ایکنا ـ تاکنون چه دعاهای قشنگی برای شما کردند و کجا احساس کردید که همان دعاها برای شما کارساز بوده است؟
هر کار خوبی که برای کسی انجام میدهید، شما را دعا میکنند. مخصوصاً که این کار را یک پزشک برای بیمارش انجام دهد، راه که میرود دعا میکند، پلهها را بالا میرود، دعا میکند، در مهمانی مینشیند نفسش که بالا و پایین میآید دعا میکند. ورزش که میکند، دعا میکند و من آرزو میکنم همه سفیدپوشان را دعا کنند، چون همه به نوبه خودشان زحمت میکشند. این استرسها فقط برای پزشک نیست، بلکه برای همه کادر بیمارستان استرسهایی وجود دارد و وقتی اتفاقی میافتد و من پزشک در منزل باشم، استرس اول را پرستار میکشد، بعد کمک بهیار و بهیار و خدمات که باید بیمار را آمادهسازی کنند تا پزشک به همراه تیمش بیمار را آنژیو کند.
یکی از مسائلی که در کار پزشکی اهمیت ویژه دارد، همین دعای خیر است و این دعا را با هیچ پولی را نمیتوان خرید. با این دعا زندگی آدم رونق مییابد؛ هر اتفاق خوبی که برای آدم میافتد اول از دعای خیر پدر و مادر و دوم بیماران است. من میخواستم سوار هواپیمایی شوم که هواپیما در یاسوج سقوط کرد و من یکی از مسافران آن هواپیما بودم. نمیدانم چه شد که خیابانها به شدت راهبندان شد و من حرص و جوش زیادی میخوردم و چراغ میزدم که زودتر خودم را به هواپیما برسانم و هماهنگ کردم که بتوانم سوار هواپیما شوم و گفتند اگر تا یک ربع قبل از پرواز برسید میتوانید سوار شوید. وقتی اول فرودگاه رسیدم تماس گرفتم که هماهنگ کنید تا وارد پارکینگ شوم، اما گفتند، به هواپیما نمیرسید و نیایید و من خیلی ناراحت شدم و دور زدم و به بیمارستان برگشتم، اما با خودم گفتم حتماً حکمتی داشته است و من این را فرصت دوباره برای خدمترسانی به بیماران میدانم و تا جایی که بتوانم خدمترسانی خواهم کرد.
ایکنا ـ پزشک بااخلاق چه کسی است؟
اخلاق در علم پزشکی یکی از ارکان پزشکی است و یک پزشک میتواند به دلیل همین مسئله زبانزد باشد، همه چیز برای من اعم از وارد اتاق عمل شدن، پوشیدن لباس پزشکی، ویزیت کردن و ... عادی است، ولی برای بیماری که میخواهد آنژیو شود، استرس خیلی بالایی دارد. اخلاق را میشود در دو مورد تفهیم کرد؛ یکی اینکه اخلاقمداری پزشکی را سلامت کار دانست که پزشک به شغل خود به عنوان یک پزشک نگاه کند و نه به عنوان بیزنیس نگاه کند که در این صورت موفق نخواهد شد. دوم اینکه، علم پزشکی برای درمان است و نباید فرقی میان دارا و ندار باشد و به همه باید خدماترسانی کرد. این دلیل نمیشود فردی که پولدار است، خدمات بیشتر و اگر فقیر باشد خدمات کمتری به او بدهیم. اما متأسفانه این در سیستم ما جا نیفتاده است و مهمترین مسئله در اخلاق پزشکی همین است که همه را باید به یک چشم دید. همچنین پول اضافه از بیمار دریافت نکرد و طبق قسمهایی که در ابتدای کار خوردهایم، باید برای میهنمان تلاش کنیم و صادق بوده و بتوانیم حافظ اسرار بیمار باشیم. بیمار از ما انتظار خوشرویی دارد و چیز دیگری نمیخواهد و همین باعث آرامش بیمار میشود.
ایکنا ـ سوگندنامه پزشکی شامل هشت بند است، طی سالهای گذشته کدام بند بیشتر مورد توجه شما بوده است؟
موقعی که سوگند خوردم، بسیار جوان بودم و شاید ۲۰ سال از آن روز میگذرد. ما آن روزها به همراه استادمان تکرار کردیم که قسم میخوریم به مردم ایران بهترین خدمات را ارائه کنیم و رازدار مردم باشیم و دروغ نگوییم و سالم کار کنیم و ... مهمترین مسئله قسم نیست، بلکه باید هر پزشک و متخصصی با تمام وجود این قسم را به یاد داشته باشد.
در این میان، مهمترین مسئله در زندگی من این است که نباید جایگاه آدمها برایشان اهمیت زیادی پیدا کند، اینکه پزشک و یا رئیس یک بخش شدم و ... فایدهای برای آدم ندارد، بلکه مهمترین مسئله این است که هر فردی برای درمان مراجعه میکند، او را مانند خانواده خود بدانم. مادر و پدر بیمار، مادر، پدر، برادر، خواهر و ... شما نیست، اما مادر تعدادی از افراد همین جامعه است که منتظر او هستند و اگر همین موضوع را درک کنیم، میدانیم در چه جایگاهی هستیم.
میخواستم از استادم دکتر سیدعلی جمالیان یاد کنم که افتخار برادری ایشان را دارم، هیچ موقع یادم نمیرود یک روز صبح بلند شدم و به بیمارستان رفتم، سوپروایز من را صدا کرد و گفت؛ آقای دکتر دو بیمار از بیمارستان شهید رجایی به این بیمارستان منتقل میشوند. به او گفتم، وضع حال بیماران را به من بدهید. گفت: سوپروایزر آن بیمارستان با من دوست است و گفته است، دکتر جمالیان گفته است به این بیمارستان منتقل شوند. سوپروایزر در مورد وضع بیماران گفت که عمری به دنیا ندارند و اشتباه است که به اینجا منتقل شوند، وقتی صحبت کردیم، گفتیم خدا با ماست و درمان را شروع میکنیم. بیمار اول حدود ۵۰ سال داشت و روز پنجشنبه آمد و وضع روحی خوبی هم نداشت. دست به زانویش زدم و گفتم همه چیز درست میشود. به اتاق عمل رفت و دکتر جمالیان سه فنر در رگهایش گذاشت و وقتی به ریکاوری رفت به او سرزدم که وضعیت خوبی داشت و وقتی بالای سرش رفتم ماسک اکسیژن را کنار زد و گفت؛ شما که به من سلام کردید من جواب ندادم، من نا نداشتم با شما صحبت کنم، آرزو میکنم کسی که زندگی را دوباره به من داد، هر چه بخواهد خداوند به او بدهد و در جواب به او گفتم؛ از اینکه خوب شدید خیلی خوشحالم و خیلی نگران بودم.
این بیمار خاطره جالبی را برای من تعریف کرد و گفت؛ در بیمارستان شهید رجایی فهمیدم که به همراهم گفتند، سطح اشغال بیمارستان پر شده است و شما باید به منزل بروید و دارو بخورید تا بهتر شوید و دکتر هم طوری که من نشونم به پسرم گفت؛ اگر دوباره حالش بد شد به بیمارستان نیاورید، چون خیلی زنده نخواهد ماند. من سقف را نگاه کردم و گفتم هر چه خدا بخواهد همان میشود. پسرم که بغض کرده بود متوجه نشد که من ماجرا را فهمیدهام. در آمبولانس گوشهای از برچسبی که به آمبولانس میزنند تا داخل معلوم نباشد، کنده شده بود و از آنجا نور به زانوهایم میتابید. با خودم گفتم خدایا تمام پزشکان این بیمارستان نتوانستند برای من کاری کنند، اما من دوست دارم این نور را در این دنیا ببینم. با وجود اینکه آدم مؤمنی نیستم دو نور سفید به سمت من آمدند و گفتند تو خوب میشوی و وقتی شما با روپوش سفید آمدید، احساس کردم همان نورهاست. من هم به آن بیمار گفتم؛ نمیدانم شغلت چیست، اما خواهشی که از تو دارم این است که خداوند به تو عمر دوباره داد و این فرصت و امتحانی برای تو است، بنابراین سعی کن حواست به مال و ناموس مردم باشد و به سلامت کار توجه کنی و جور دیگری زندگی کنی. چون خداوند ناظر ماست و واقعاً از رگ گردن به ما نزدیکتر است. آرزو میکنم همه به این درک برسند تا در هر کاری رضایت خداوند را مورد توجه قرار دهند.
ایکنا ـ احساستان نسبت به دو واژه تولد و مرگ چیست؟
تولد زیباترین اتفاقی است که میافتد و خداوند روحی را در جسمی میتاباند که با گریه آغاز میشود و همان گریه را اطرافیان در هنگام مرگ او دارند. در این دنیا هر کاری انجام میدهیم نوشته میشود، روز مرگ آدمها نیز مشخص است، برای یکی زود و برای یکی دیر اتفاق میافتد. ولی مهمترین مسئله این است که هر ثانیه و هر لحظه تصور کند لحظه آخر زندگیاش است و سالم و خوب زندگی کند و گریههایی که اطرافیانش در هنگام مرگ دارند، برای مال و اموالش نباشد و فقط برای وجود فرد باشد.
ایکنا ـ توصیه شما به کسانی که وارد عرصه پزشکی شدهاند و یا به تازگی سوگند یاده کردهاند، چیست؟ همچنین توصیهتان برای کسانی که میخواهند مهاجرت کنند، چیست؟
برای کسانی که در اول راه هستند، از آنها میخواهم مردم و بیماران را درک کنند و بهترین خدمات را به آنها ارائه دهند. ما در بیمارستان، کمبود بسیاری داریم، اما پزشک کمبود محسوب نمیشود و کسی که متخصص میشود، میتواند علمش را در اختیار مردم جهان قرار دهد. به کسانی که میخواهند مهاجرت کنند هم بگویم؛ من در این مرز و بوم بزرگ شدم، درس خواندم، با سختیهایش همراه بودم، در زمان جنگ و بمباران در این کشور زیستهام، به همه عزیزان پیشنهاد میدهم که در همان سیستم بمانند و خدمت کنند. اینکه رفاه در خارج از کشور بیشتر است، کار هم بیشتر است و همان طور که پول میدهند کار هم میخواهند و ۱۶ تا ۱۸ ساعت در روز را ناناستاپ کار واقعی انجام میدهند، بنابراین در آنجا مزد برای فرد بیکار نمیدهند و یا مزد برای یک پزشکی که همکاری نمیکند و یا کسی که از کارش فرار میکند، نمیدهند و کار میخواهند.
من از امکانات این کشور استفاده کردم و اگر آدم مفیدی شدهام باید برای این مرز و بوم خدمت کنم. من با عشق این کار را انجام میدهم و از این کارم لذت میبرم و میتوانم بگویم علم پزشکی در ایران در برخی شاخهها از جمله قلب، چشم، کلیه و .. از کشورهای آمریکا و اروپا کمتر نیست و آنژیوگرافی که در ایران انجام میشود، از نظر تجهیزات کمتر آمریکا نیست و یا در علم چشمپزشکی بهترین چشم پزشکان و لوازم پزشکی را داریم. در زمینه کلیه در خاورمیانه جزء اولینها هستیم و پیوند کلیه یکی از سختترین کارهاست و یا در پیوند کبد یکی از بزرگترین مراکز پیوند کبد در خاورمیانه هستیم. بنابراین ممکن است از نظر لوازم و تجهیزات قدری کمبود داشته باشیم، اما از نظر پزشک و تخصص و ... از هیچ جا کمتر نیستیم.
دکتر مولوی، پزشک بزرگواری بود که شش ماه در ایران و شش ماه در آمریکا بود و تخصص زانو و پا داشت و در مقطعی استاد من بود. یک روز به من درسی داد و گفت؛ اگر میخواهی پزشکی را ادامه دهی، یادت باشد، ۵۰ درصد برای خودت باش و ۵۰ درصد برای بیبضاعتها. گفتم منظورتان چیست؛ گفت؛ ۵۰ درصد زندگیات را برای کسب تجربه و درآمد بگذار و بقیه را به خیریه کمک کن و جاهایی که بیماران را رایگان معالجه میکنند، به آنجا برو. من به حرم شاه عبدالعظیم(سیدکریم) رفتم. در آن منطقه آزمایشگاه «پاتوبیولوژی امروز» را راهاندازی کردم که ۵۰ درصد آن خیریه است. با دارالشفای آستان حضرت عبدالکریم که بیماران رایگان ویزیت میشوند، نیز افتخار همکاری دارم. چند دکتر خوب هم در این جمع هستند که جای تقدیر دارد و آرزو میکنم هر کسی در هر کسوتی بیبضاعتها و کم توانانها را مورد توجه داشته باشند. من اگر مأمور شهرداری هم بودم، اگر میتوانستم کاری انجام دهم، انجام میدادم.
ایکنا ـ حرف پایانی؟
برای هر مناسبت یک روز نامگذاری کردهایم، ولی برای خیلی چیزها این نامگذاری وجود ندارد، من از پرستاران، کمکبهیاران، مأموران خدمات و ... تشکر میکنم و دست آنها را میبوسم و میفشارم، آنها هستند که ما میتوانیم کاری انجام دهیم. ما روز خدمات و روز بهیار و کمکبهیار نداریم و از آنها هیچ جا تقدیر نمیشود.
گفتوگو از زینب غفوریان
تنظیم از سمیه قربانی
انتهای پیام