در اواخر قرن 10 هجری، فرزندی در خاندان قوامی شیراز متولد شد که پدرش برای به دنیا آمدن او، نذر کرده بود تا به فقرا و اهل علم کمک کند. صدرالدین محمد بن ابراهیم، مشهور به ملاصدرا، بنیانگذار حکمت متعالیه بود که بهعنوان سومین مکتب مهم فلسفی در جهان اسلام شناخته میشود. وی نزد میرداماد و شیخ بهایی شاگردی کرد و فیض کاشانی و عبدالرزاق لاهیجی، از مشهورترین شاگردانش بودند که بعدها دامادش شدند. صدرالدین برخلاف استادش، میرداماد که قائل به اصالت ماهیت بود، اساس مکتب فلسفی خود را بر اصالت وجود بنا نهاد و نظام فلسفیاش را در کتاب «الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة» مشهور به اسفار تبیین کرد. علاوه بر آثار فلسفی، کتابهایی نیز در زمینه تفسیر قرآن و شرح اصول کافی از او به یادگار مانده است و فیلسوفان متعددی تحت تأثیر آموزههای صدرالدین، به شرح اندیشههای او پرداختند. خبرنگار ایکنا در اصفهان بهمناسبت اول خرداد، روز بزرگداشت ملاصدرا، گفتوگویی با حجتالاسلام محمد سلطانی، عضو هیئت علمی گروه علوم قرآن و حدیث دانشگاه اصفهان انجام داده است که متن آن در ادامه میآید.
ایکنا ـ فلسفه صدرایی یا حکمت متعالیه چه جایگاهی در فلسفه اسلامی دارد؟ آیا ملاصدرا در فلسفه خود نوآوریهایی داشت، یا چنانکه عدهای معتقدند، فلسفه وی تلفیقی از فلسفه مشاء و اشراق بود؟
تا زمانی که در علوم انسانی بهصورت جزیرهای عمل کنیم و اساتید رشتهها و تخصصهای مختلف سوی خودشان باشند و محیطهای میانرشتهای پدید نیاید، نتایجی به دست نمیآوریم، فرآوریهای نوینی نخواهیم داشت و این علوم، کاربردی نخواهند شد. در واقع، پیششرط اینکه علم کاربست داشته باشد و به منصه عمل برسد، این است که محیطهای میانرشتهای و زمینههای مشترک همکاری میان رشتههای مختلف تعریف شود. تا زمانی که این همکاریها شکل نگیرد، هر کدام از دانشمندان و اساتید رشتههای مختلف سر در حوزه خودشان خواهند داشت و نمیتوانند نتیجه قابل توجهی داشته باشند؛ بهویژه در حوزه معارف دینی، فلسفه اولی و پرسشهای اساسی در حوزه انسان، آفرینش و زندگی، سرچشمههای متعددی برای این نوع معرفت وجود دارد، از جمله وحی، سخنان پیامبران و ائمه معصوم(ع)، سخنان اندیشمندان، خردمندان و فیلسوفان پیشین، شهودی که به دنبال پیراسته شدن روح و جان باشد و ممکن است برای عارفان بحق روی دهد و تاریخ و سرگذشت پیشینیان.
یکی از نکات برجسته صدرالمتألهین، این بود که وفاقی میان عقل و وحی و نیز میان فلسفه با تفسیر، حدیث و کلام ایجاد کرد و از این سرچشمههای معرفت که پیش از او به نحوی متناقض و متعارض دانسته میشد، بهرهبرداری کرد، چنانکه نتیجه این همبستگی میان فلسفه، کلام، حدیث، تفسیر و حتی شهود عرفانی را در مجموعه پربار و والای «الاسفار العقلیة الاربعة» شاهد هستیم. بنابراین، چیزی که عدهای آن را نقطه ضعف و خروج از فلسفه خالص درباره ملاصدرا میدانند، من آن را نقطه قوت وی میدانم. البته هیچ کوششی بدون خطا نیست و فقط املای نانوشته است که غلط ندارد. قطعاً به تلاشهای ملاصدرا نیز ممکن است نقدهایی وارد باشد، ولی اصل این کوشش که در فلسفه، استناداتی به قرآن و حدیث شریف انجام شود، فیلسوفی تفسیر قرآن بنویسد (کتاب اسرار الآیات) و از آیات قرآن، استفادههای فلسفی والایی داشته باشد، نکته بسیار مثبتی است.
از طرف دیگر، این فیلسوف شرح اصول کافی مینویسد، در حالی که به نظر میرسد فلسفه با حدیث در یک ظرف جمع نمیشود، ولی ملاصدرا این دو دانش را در یک ظرف جمع کرد، شرح اصول کافی را نوشت و بعضی از احادیث بهویژه در مباحث سنگین فلسفی و کلامی مثل قضا و قدر و جبر و اختیار را شرح داد. محدثی همانند علامه مجلسی(ره) که از ملاصدرا اجازه حدیث داشت، در بحارالانوار و مرآةالعقول مطالبی از وی نقل میکند، هر چند نامش را نمیآورد که نشان میدهد ملاصدرا سخن قابل توجهی نیز در شرح حدیث داشته، همانگونه که آثارش در فلسفه نیز کاملاً قابل توجه و استفاده است.
ایکنا ـ گفتید ملاصدرا در فلسفه خود میان عقل و وحی وفاق ایجاد کرد، این وفاق چگونه ایجاد شد و آیا وی از روش خاصی برای این کار بهره میبرد؟
وحی و ادله سمعی مانند قرآن و حدیث را باید اندیشید، نه اینکه تقلید کرد. بر فرض، اگر کسی بگوید نظرش درباره جبر و اختیار این مطلب است، چون امام صادق(ع) چنین گفته، این تقلید صرف به جایی نمیانجامد و معرفت ایجاد نمیکند و شخص نه بر اثر معرفت، بلکه از مسیر تقلید صرف به این اعتقاد رسیده و این تقلید نیز بسیار شکننده خواهد بود، چون مبتنی بر متن است و متن میتواند به گونه دیگری تفسیر شود یا صحت و اعتبار چندانی نداشته باشد، ولی ممکن است اندیشمندی درباره این سخن امام صادق(ع) بیندیشد و به همین نتیجه برسد، درست مانند اینکه یک استاد راهنما مطلبی به دانشجویی بگوید و آن دانشجو بر اثر اندیشه، بازنگری و تأمل مجدد به همان نتیجهای برسد که استاد راهنمایش رسیده است.
مواجهه ملاصدرا با آیات و روایات نیز همینگونه بود، یعنی در نصوص دینی میاندیشید. در آیه 21 سوره حجر آمده است: «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ؛ و هيچ چيز نيست، مگر آنكه گنجينههاى آن نزد ماست و ما آن را جز به اندازهاى معين فرو نمىفرستيم.» صدرالمتألهین بر پایه این آیه، دو مرحله برای آفرینش در نظر گرفت، یعنی همه اشیا نزد خدا خزائن نامحدود دارند، سپس نازل شده، فرود میآیند، به جهان خلق میرسند و در آنجا محدود میشوند که ملاصدرا دو عنوان فیض اقدس و فیض مقدس را برای این مراحل بهکار میبرد. در واقع، آیه را میاندیشد، آن را در چارچوب فلسفی تعریف میکند و البته اصطلاح فلسفی نیز برای آن پیشنهاد میدهد.
ایکنا ـ ملاصدرا در مبحث تأویلات چه رویکردی را دنبال میکند؟
نکته دیگر اینکه، ملاصدرا از تأویلهای بدون مستند و تأویلهایی که برخی فیلسوفان و عارفان دچار آن میشدند و آیات قرآن یا احادیث را به معانی دیگری تأویل میکردند، پرهیز میکرد. تأویل با تفسیر تفاوت دارد؛ تفسیر برآمد معنای واژگان است، یعنی متنی خوانده و معنایی از آن برداشت میشود، ولی تأویل مدعی است که متن به معنای خاصی اشاره دارد. ما معتقدیم که حق نداریم متون مقدس مثل قرآن و حدیث را تأویل کنیم، به این معنا که پیامی باطنی از درون آن استخراج شود. بعضاً عارفان دچار این مسئله شده و دست به تأویل آیات و روایات زدهاند، البته نمیگویم ملاصدرا کاملاً از این مسئله برکنار بوده، ممکن است مواردی وجود داشته باشد که نشان دهد وی به آستانه تأویل نزدیک شده یا در این ورطه قرار گرفته، ولی بسیار اندک و انگشتشمار بوده و به نظر میرسد، از تأویلاتی مانند تأویلهای اسماعیلیه و باطنیه دوری میکرده است. به همین دلیل، در تفسیر آیه نور که یکی از مهمترین بخشهای تفسیر وی محسوب میشود، دچار تأویل نشده و سعی کرده بر پایه معنای لغات، تفسیر فلسفی از این آیه ارائه دهد.
ایکنا ـ آنچه بهعنوان تفسیر تعدادی از سورههای قرآن از ملاصدرا باقی مانده و دو کتاب وی به نامهای «مفاتیحالغیب» و «اسرار الآیات» که درباره قرآن و تفسیر قرآن است، چه ویژگیهایی دارد و آیا میتوان در تفسیر قرآن، ملاصدرا را صاحب مکتب دانست؟
آیات قرآن مبتنی بر استدلالهای فلسفی است، ولی بسیار ظریف و شاید پنهان. در سوره حمد میخوانیم: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ، سپاس و ستایش از آن خدا، پروردگار جهانیان است»، همین آیه نیز بر یک استدلال فلسفی بنا شده، یعنی «الْحَمْدُ لِلَّهِ» نتیجه استدلال است که پیش افتاده و «رَبِّ الْعَالَمِينَ» برهان این گزاره محسوب میشود، یعنی چون خداوند پروردگار جهانیان و جهانهاست، هر فضیلت و خوبی و زیبایی که در جهانیان و جهانها وجود داشته باشد، او پرورانده و بنابراین، هر سپاس و ستایشی که در جهان شکل میگیرد، از آن اوست.
در واقع، آیات بسیاری وجود دارد که میتوان برهان فلسفی از آنها استخراج کرد. کمتر مفسری به این دیدگاه پرداخته و اطلاعات فلسفی داشته و تعداد اندکی فقیه فیلسوف داشتهایم، همینطور مفسر فیلسوف، به جز صدرالمتألهین، علامه طباطبایی و میر حیدر آملی. هر مفسری که بر پایه دانش فلسفه بتواند برهانهای فلسفی از درون قرآن استخراج کند، صاحب تفسیر فلسفی است. زبان تعدادی از آیات قرآن مثل آیةالکرسی و آیه نور واقعاً فلسفی محسوب میشود و مفسران در آیه نور، صرفاً واژهها را توضیح داده و در بیان معنای این آیه والا درماندهاند. بنابراین، در اینجا باید فیلسوفی به میدان بیاید و آیاتی از این دست را تفسیر کند. همچنین، در قرآن با آیاتالاحکام مواجهیم که بهویژه، فقیهان به آن میپردازند و تکنگارههایی وجود دارد که آیاتالاحکام را گردآوری و تفسیر کرده و استفادههای فقهی از آن داشتهاند. از طرف دیگر، همانطور که آیاتالعقاید وجود دارد و متکلم با استناد به آیات این حوزه، کتاب کلامی مینویسد، آیاتی نیز وجود دارد که به اندیشه مطلق، حوزه فلسفه و سؤالات بنیادین انسان پرداخته است و از آن میتوان برهانهای فلسفی و حتی اصول منطقی استخراج کرد.
ایکنا ـ آیا فلسفه صدرایی این قابلیت و ظرفیت را دارد که برای امروز ما و برونرفت از بحرانها و مشکلات کاربرد داشته باشد؟
درباره گذشته و آثار گذشتگان ممکن است افراط و تفریط رخ دهد. افراط به این معنا که برخی بگویند یک اثر متعلق به صدها سال پیش و کهنه است و برای امروز مفید نیست، در صورتی که این حرف، نادرست است و اندیشه و حکمت همواره ارزش دارند. پیامبر اکرم(ص) فرمود: «حکمت گمشده مؤمن است، در پی آن میرود و او را مییابد.» آثار فلسفی یونان باستان نیز هنوز خوانده، تدریس و شرح داده میشود. بنابراین، به صرف اینکه حکمت و اندیشهای متعلق به گذشته باشد، آن را مردود بشماریم، نوعی افراط است. حکمت و اندیشه تاریخ مصرف ندارد و اینطور نیست که چون صدها سال از آن گذشته باشد، دیگر قابل استفاده نباشد.
از طرف دیگر، تفریط این است که صرفاً مقلد گذشتگان باشیم و طوطیوار، آرای آنها را بازگو کنیم. حتی اگر نسبت به قرآن و حدیث موضع تقلیدی داشته باشیم، مفید نخواهد بود. بر فرض، میگوییم امام صادق(ع) چنین فرمود، ولی آیا در این فرموده اندیشیدهایم؟ اگر در آن بازاندیشی کرده و با تعقل پذیرفته باشیم، میتوانیم از آن بهرهبرداری کنیم، ولی اگر صرفاً بهعنوان یک محدث یا مقلد به نقل آن بپردازیم، نه تنها مفید نیست، بلکه ممکن است خطرناک باشد، چون سخنی، نااندیشیده پیگیری میشود.
صدرالمتألهین در دوره صفوی میزیست، یعنی حدود 300 یا 400 سال پیش. احوالات آن زمان یعنی اوج قدرت صفویه، اشتراکات و تفاوتهایی با زمان ما دارد. بنابراین، آثار ایشان و تمام فقها، اندیشمندان، محدثان، مفسران، تراث علمی و... همه قابل توجه است و باید خوانده شود و به منزله یک زنبورعسل که از گلهای متعدد شهد برمیدارد و آن را فرآوری میکند، هنر یک اندیشمند امروزی نیز آن است که آثار گذشتگان را فرآوری کند و نتیجه امروزی بهدست آورد، وگرنه صرف اینکه مطالب ملاصدرا بیان و نقد و تحلیل شود، اگرچه بهعنوان تدریس فلسفه خوب است، ولی گرهی از امروز ما نمیگشاید، بلکه چه بسا تقلید صرف از هر کسی، از جمله ملاصدرا، با توجه به اینکه تقلید خالی از اندیشه و تطبیق این زمان با آن زمان است، امکان دارد پایانی خطرناک داشته باشد.
در هر صورت، آثار علمی ملاصدرا و حتی سیره عملی او در آزادگی و آزادمنشی، درسآموز و قابل توجه است که با وجود حکومت پادشاهان شیعه و قدر و منزلت عالمان در پایتخت، زندگی در پایتخت پر زرقوبرق صفوی را بدرود گفت و پای سخنی که فکر میکرد حق است، ایستادگی کرد و حتی باعث تبعیدش به یک روستا شد.
ایکنا ـ آیا این نوآوریهای ملاصدرا متوجه فقها نیز قرار گرفته است؟
در این خصوص نکتهای دیگری که میخواهم به آن اشاره کنم، ظلمی است که به فیلسوفان و حکیمان بزرگ مسلمان روا داشته میشود. شاید در فضای مجازی دیده باشید که فقیهی با هدف طعن بر ملاصدرا، بخشی از اسفار وی را میخواند که عباراتی درباره زنان دارد و میگوید، ببینید ملاصدرا چه اشتباه بزرگی انجام داده و چه عبارتهای نادرستی درباره زنان بهکار برده است. این رویه خودخواهانه متأسفانه وجود دارد و برخی افرادی که در حوزههای علوم نقلی برجسته و صاحبنظرند، همواره حکیمان و عالمان حوزه علوم عقلی را تخطئه میکنند، در حالی که این مسئله در میان فقیهان، محدثان و مفسران نیز وجود دارد و هیچ انسانی خالی از خطا نیست. چه بسا اگر در آثار و سیره شخصی همین فقیه و امثال او نیز جستوجو کنیم، ممکن است دهها خطا و بلکه، معصیت پیدا کنیم. اینکه دیگران را زیر ذرهبین بگذاریم و از مجموعه آثار حکیم و خردمندی مثل ملاصدرا، عباراتی استخراج کنیم که البته قبول دارم تعابیر نادرست و نازیبایی است و فلسفه و فیلسوف را به علت وقوع این خطا محکوم کنیم، در حالی که دامن خودمان نیز از خطا مبرا نیست، نوعی ستم به فیلسوف و فلسفه اسلامی است.
از طرف دیگر، بعضی از فقها، محدثان و مفسران شیعه حوزه کاری خود را علوم اهل بیت(ع) تعریف و این اتهام را به فیلسوفان وارد میکنند که پای سفره اهل بیت(ع) نیستند و این تعبیر زشت را درباره آنها بهکار میبرند که کاسهلیس سقراط و افلاطون و ارسطو و... هستند. در پاسخ به این افراد باید گفت، خطبههای امیرالمؤمنین(ع) در نهجالبلاغه در چه ردهای از علوم اسلامی قرار میگیرد؟ آیا سخنان توحیدی ایشان فقه است یا تاریخ یا وعظ؟ کدام سیستم علمی به جز فلسفه میتواند این سخنان را توضیح دهد؟ بنابراین، نوعی خودخواهی و انحصارطلبی است که کسی فقط حوزه کاری خودش را در راستای سنت معصوم(ع) بداند و فلسفه را خارج از این حوزه تلقی کند. جلوه این مظلومیت را میتوان در کتاب لؤلؤة البحرین، اثر شیخ یوسف بحرانی راجع به احوالات عالمان دینی مشاهده کرد. وی در این کتاب، وقتی به احوالات پسر ملاصدرا میرسد که فقیهی پایینرتبه بوده است و نام و اثری از او در تاریخ فقه نیامده، توضیح میدهد که وی لباس فقه بر تن کرد، در حالی که پدرش فیلسوف بود و این سخن را از جانب دیگران نقل میکند که پسر ملاصدرا، مصداق آیه «وَ مَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ...» شد. گویی یک فقیه پایینرتبه، «حی و زنده» است و یک فیلسوف درجه اول در اسلام و تشیع، «میت» محسوب میشود. در واقع، این تعبیر زشت و زننده درباره ملاصدرا و پسرش بهکار میرود و نشاندهنده ظلمی است که برخی افراد به فلسفه، فیلسوف و حکمت روا میدارند و این ناشی از خودخواهی و انحصارطلبی است که فردی تمام سرچشمههای معرفت را محدود و منحصر به خودش بداند.
انتهای پیام