به گزارش ایکنا از خراسان جنوبی؛ گاهی فکرش را هم نمیکنی که یک کودک کار کند؛ آن هم هر کاری. گاهی فکر نمیکنی میشود از یک کودک توقع داشت دغدغههایی جز بازی کردن داشته باشد، اما من برادرانی را در این شهر میشناسم که دغدغههایشان خرید تلفن همراه و تبلت گران قیمت نیست؛ دغدغه بازیهای کامپیوتری هم ندارند؛ آنان یک نگرانی دارند آن هم سیر کردن خود و خواهر و برادرانشان. حال این دغدغه با هر شکلی حتی به قیمت اذیت شدن خودشان تمام شود.
در شهر زیاد هستند؛ همانها را میگویم که تا کمر در سطلهای زباله آویزان هستند تا تکه خوردهای از غذای دیگران نصیب و روزی خواهر و برادرانشان شود. در شهر سر بچرخانی شاهد این کودکان هستی. وقتی ما در فکر تغییر تلفن همراه خود هستیم تا بالاترین مدل بازار را داشته باشیم و در این میان حتی به جیب پدر هم فکر نمیکنیم، کودکانی هستند که این فکر را دارند که چگونه همراه پدر شوند و گاهی جز خم شدن در سطل زباله راهی نیست و این چه قدر تأسف بار است. از دستفروشی دخترانمان بر سر چهاراهها در سوز سرما، تابش خورشید تابستان تا قدم زدن پسرانمان در اطراف سطل زبالهها؛ باید فهمید که هنوز با آموزههای اسلام فرسنگها و قرنها فاصله داریم و تنها قرآن را برای خواندن فراگرفتهایم نه عمل کردن.
با دو برادر از صدها کودک کار هم کلام میشوم؛ آنها مشغول کارکردن و به اصلاح خودشان کمک به خانواده خود هستند و در روزهایی که همه ما برای بیمار نشدن میجنگیم بدون ماسک در میان زبالههای آلوده تردد میکنند؛ یک سطل زباله که تمام میشود، کیسه خود را برمیدارند و به طرف سطل دیگر میروند؛ عایدی روزشان هم میشود بطریهای نیمه خورده و یا ظرفهای پس مانده از خوشیهای زودگذر دنیا.
مصطفی، پسر 11 سالهای است که در خیابانهای شهر در حال جمع کردن قوطیهای نیمه خورده آبمیوه است؛ قوطیهایی که در میان حیف و میلهای تجملاتی زندگی آدمها بیمصرف میشوند و ادامه زندگیشان میشود در سطل آشغالهای بزرگ یا در کیسههای کثیف بچههای کار.
نزدیکش میشوم؛ از من میترسد فکر میکند میخواهم همان قوطیهای کثیف بیمصرف را از او بگیرم یا شاید هم فکر میکند پلیس هستم و خطری زندگیاش را تهدید میکند.
به او اطمینان میدهم که خطری او و کارش را که انگار تنها امید این روزهای اوست تهدید نمیکند. وی در گفتوگو با ایکنا از خراسانجنوبی میگوید: هر روز این کار را انجام میدهم چون مجبورم شکم خودم را سیر کنم؛ راه دیگری سراغ دارید؟؛ این سؤالش من را به تفکر واداشت چرا باید کودکی به سن او تنها فکر و ذکرش کار باشد.
مصطفی ادامه میدهد: خود به همراه دوستانم قوطیها را به ضایعاتیها میفروشم و حقوق اندکی را کسب میکنم؛ حدوداً یک سالی میشود این کار را انجام میدهم. حرفم که به اینجا رسید زنی شیشه ماشینش را پایین داد و دو ماسک به آنان هدیه داد. مصطفی به جای اینکه خوشحال شود آنها را در جیبش گذاشت تا به گفته خودش به خواهرانش هدیه دهد.
از او میپرسم با بوی بد سطلهای زباله مشکلی نداری، سری تکان داد و گفت مجبورم چه کنم. دوباره میپرسم چرا ماسک نزدی؛ گفت چون پول ندارم و چه دردناک که با این وضع کار میکند و حتی پول یک ماسک را هم ندارد.
در همین حال کودکی از کنارشان میگذرد؛ با تعجب به هم سن و سالانش نگاه میکند و برایش عجیب است که این دو کودک در اطراف سطل آشغال چه میکنند. به مصطفی میگویم برایت این نگاهها سخت نیست میگوید: تا وقتی که پدرم بخندد خیر؛ تاکنون چند بار از شهرداری هم به ما تذکر دادهاند اما چه میتوان کرد کار دیگری نداریم تا پول به دست آوریم.
مرتضی 9 ساله که برادر مصطفی است؛ نیز در کنار مصطفی در حال کار کردن است؛ بطریهای نوشابه را از سطل زباله درمیآورد؛ قدش به سطل زباله نمیرسد؛ مصطفی کمک میکند تا سطل زباله کج شود و مرتضی راحت بتواند محتویات سطل را بردارد. وقتی با تلاش بسیار دستش به بطریهای درون آشغال میرسد انگار به موفقیتی بزرگ دست یافته است.
مرتضی میگوید: پدرش کارگر است و نمیتواند خرجی خانواده را درآورد و مجبور است کار کند تا حداقل خرج خودش را درآورد؛ ضایعات را کیلویی 2 تا 3 هزار تومان میفروشم و روزی 70 تا 100 هزار تومان درآمد دارم.
میگویند مدرسه هم میروند، اما چون مجازی است گوشی نداریم و این درس خواندنمان را مشکل مواجه کرده است و چه دردآور بود؛ شاید دیگر درس نخواندند و ادامه ندادند و این شاید بزرگترین تفاوتشان با کودکان هم عصرشان بود.
مرتضی با اشکی که در چشمانش حلقه میزند، ادامه میدهد: ما با تمام کمبودها شاد هستیم چون پدرمان میخندد؛ اگر لباس گرم نداشته باشیم و اگر خانه مان سرد باشد مهم نیست چراکه پدرمان از ما راضی است.
زندگی سخت است درست؛ سخن خداوند است که « لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ؛ همانا ما انسان را در رنج و زحمت آفریدیم»، اما از سویی دیگر راههای احسان را نیز به ما نشان داده؛ آنجا که میفرماید: «لِیُنفِقْ ذُو سَعَةٍ مِّن سَعَتِهِ وَمَن قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنفِقْ مِمَّا آتَاهُ اللَّهُ لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَا آتَاهَا سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْرًا؛ بر توانگر است که از دارایى خود هزینه کند و هر که روزى او تنگ باشد باید از آنچه خدا به او داده خرج کند خدا هیچ کس را جز به قدر آنچه به او داده است تکلیف نمىکند خدا بهزودى پس از دشوارى آسانى فراهم مىکند» ولی ما چه کردهایم؛ چه کردهایم که کودکان جامعه مان این چنین باید روزگار بگذرانند؛ آیا اندازه دل مصطفی که ابتدا به فکر خواهران و پدرش بود آنقدر بزرگ نیستیم تا ببخشیم؟ ما چه کردهایم؟
گزارش از زهرا حمیدی
انتهای پیام