به مناسبت سالروز شکست حصر آبادان در عمليات ثامن الائمه؛
گروه چندرسانهای ــ درست وسط ميدان مين رگبار بستند رويم. توی آن جهنم نه میشد رفت، نه میشد دراز كشيد. چند نفری هم شهيد شده بودند و افتاده بودند توی ميدان مين. يک دفعه کسی پايم را گرفت بلند كرد و روی سينهاش گذاشت. مجروح بود. گفت :«برو برادر! برو!» شناختمش همانی بود كه به خاطر كم سن و سالی نمیگذاشتم جلو بيايد. [قصههای مينیماليستی جنگ از مهدی قزلی]