قدسیان سرشت در ابتدای این گفتوگو در رابطه با عملیات والفجر 10 صحبت کرد که رژیم بعث عراق در آن از بمب شیمیایی و گاز خردل استفاده کرده بود و گفت: ما در اورژانس جنگی حضور داشتیم و هنگامی که شیمیایی زدند به اورژانس شیمیایی رفتیم و در آنجا تا جایی که میتوانستیم امداد اولیه مجروحین را انجام میدادیم و سپس مجروحان با اتوبوس به سقز منتقل میشدند. من هم یک مقدار عوارض شیمیایی پیدا کردم اما این عوارض خیلی جدی نشد ولی همکارانی که با هم بودیم آنجا تقریباً همه شیمیایی شدند.
وی ادامه داد: با افراد شیمیایی نمیشد خیلی راحت کار کرد زیرا در سردشت گاز مخلوط یعنی گاز خردل و عوامل اعصاب زده شده بود و امکان کار با مجروحان بسیار سخت بود چون خود پرستار هم آلوده میشد. اطلاعات ما هم در زمینه کار با مجروحان شیمیایی خیلی کافی نبود؛ تنها در حد یک اقدامات اولیه که به بیمارستان میرساندیم و حتی در بیمارستانها هم خیلی آن موقع با پروتکلهای درمانی مقابله با شیمیایی آن هم گاز مخلوط، آشنایی کامل نداشتند.
قدسیان سرشت اضافه کرد: به یاد دارم مجروحی را به بیمارستان بقیةالله اعزام کردیم و ما هم به آنجا رفتیم تا ادامه کار را انجام دهیم. من وقتی مجروح را پوزیشن یا حالت دادم برای اینکه ریهاش تخلیه شود، با چشم خودم دیدم که تمام بافت ریه او در سطل ریخته شد. چون گاز خردل همه چیز را از بین میبرد. خلاصه چنین شرایط سختی را داشتیم.
وی در رابطه با پرستاری در دوران دفاع مقدس و تجربه خود از آن زمان بیان کرد: دوران خیلی سختی بود؛ من در بیمارستان امام حسین (ع) در کرمانشاه بودم که هنگام استراحت اطلاع دادند همه نیروهای بیمارستان به اورژانس بیایند. وقتی به اورژانس آمدیم از جلوی در ورودی بیمارستان تا در اورژانس که فاصله زیادی داشت زمین پر از مجروح بود. دیگر هیج جایی در اورژانس نبود که مجروح ببرند. همینطوری سرپایی در خیابان برای آنها هرکاری که میتوانستیم انجام میدادیم.
این پرستار دوران دفاع مقدس ادامه داد: به یاد دارم که یکی فریاد میزد که «آقا توروخدا این دست من رو قطع کن، به یک پوست بنده.» یکی میگفت «این پای من رو قطع کن، من دارم از درد میمیرم.» یعنی در این حد که ما در خیابان دست و پاهایی که به یک پوست بند بود، قطع میکردیم و میگذاشتیم کنار مجروح روی زمین و فقط خونریزی آن را بند میآوردیم.
وی ادامه داد: بعد از اینکه کارهای اولیه مجروحان انجام میشد به نقاهتگاهی در فرودگاه منتقل میشدند که تقریباً دو هزار تخت بیمارستانی داشت و در آنجا آنها را آماده پرواز میکردند که به شهرهای مختلف تقسیم شوند. به دلیل اینکه در روز امکان پرواز وجود نداشت و عراق هواپیما را میزد؛ غروب که میشد نزدیک تاریکی هوا، هواپیما میآمد و مجروحان را منتقل میکرد.
قدسیان سرشت افزود: گاهی همان موقع منتقل کردن به هواپیما باز بمباران شروع شده و شرایط قرمز میشد. در هر هواپیمایی 120 مجروح را به صورت 6 طبقه در برانکاردها میچیدیم و به شهرهای مختلف منتقل میکردیم که عموماً خیلی از بیمارستانها ظرفیتشان پر بود. بعد از آن با اتوبوس دوباره به کرمانشاه بازمیگشتیم تا دوباره مجروحهای بعدی را منتقل کنیم. گاهی هم زمینی با یک اتوبوس ده تا دوازده مجروح گذاشته میشد و به شهرهای مختلف انتقال داده میشدند.
قدسیان سرشت خاطرهای از سردار علی فضلی در زمانی که مجروح شده بود بیان کرد: حاج علی فضلی که هنوز هم زنده هستند بدنش از ترکشها تکه تکه است؛ یکی از ماموریتهای من این بود که حاج علی فضلی را از کرمانشاه در حالی که چندجای بدنش ترکش خورده بود به تهران فرستادم. منتها با آمبولانسی که آمد من نیامدم؛ بعد از آن بلافاصله به مرخصی آمدم و به بیمارستان بقیتةالله مراجعه کردم و دلم میخواست که ببینم سرنوشت سردار فضلی چه شد. وقتی رسیدم دیدم که جراحاتشان خوب شده و الحمدالله سرحال شدهاند و دیگه باید از بیمارستان ترخیص شود و برای ترخیص او به منزل تلاش کردم. از این کار خیلی راضی هستم که توانستم به فرد مخلصی مانند حاج علی فضلی کمک کوچکی بکنم.
وی در پاسخ به این سوال که رسیدگی به مجروحان اسیر چگونه بود؟ بیان کرد: در دوران دفاع مقدس و هم در سوریه افرادی که از نیروی دشمن اسیر میشدند در حالی که مجروح شده بودند داشتیم؛ ما هم مثل نیروها خودمان به آنها رسیدگی میکردیم و واقعا برای ما وقتی اسیر میشوند فرقی نمیکرد. اسیر در اسلام قاعدهای دارد و برخورد ما مثل مجروحین خودمان بود.
این پرستار از خود گذشتگیها و ایثارها در دوران دفاع مقدس بیان کرد: در آنجا کسی اصلاً به فکر خودش نبود و خودش را نمیدید و اصلاً خود، موضوع نبود. همه برادر رزمنده یا همسنگر را میدیدند و به هدفی که یک وقت عملیات بود و یکبار نجات، نگاه میکردند. آنچه فرماندهان تعیین میکردند هدف بود و واقعاً آن موقع همه خودشان را برای رسیدن به هدف فراموش میکردند. گاهی ساعتها تلاش میکردند و تا زمانی که از پا نمیافتادند و توان جسمی آنها اجازه میداد ادامه میدادند.
این پرستار دوران دفاع مقدس خاطرنشان کرد: به یاد دارم که دوستی به نام آقای داورزنی داشتیم که 48 ساعت نخوابیده بود و دچار یک حالت روحی و روانی شده بود که اصلاً دیگر نه میتوانست کار کند و نه خوابش میآمد. ما با مشورت پزشکان یک مقدار دارو به او دادیم که بعد از 48 ساعت از جای خود بلند نشد. فقط کنترل میکردیم که ببنیم زنده است یا نه. به این صورت که کسی تا از پا نمیافتاد از تلاش کوتاهی نمیکرد و از جان مایه میگذاشت.