به گزارش ایکنا؛ امروز 11 مهر مصادف با سالروز شهادت شهید حسین قمیتبار چلندری است. وی اول شهریور 1336 در نوشهر متولد شد. در ایام دفاع مقدس، ابتدا یک ماه و نیم آموزشی را گذراند و سپس در آبان سال 60 به عنوان بسیجی داوطلب عازم جنوب شد و به عنوان نیروی رزمنده در جبهه حضور یافت.
شهید قمی تبار در منطقه سومار در عملیات مسلم ابن عقیل بر اثر بمباران هوایی به فیض شهادت نائل شد. پیکر این شهید هشت سال دفاع مقدس در گلزار شهدای روستای اشکاردشت چالوس به خاک سپرده شده است.
در ادامه وصیت نامهای که از این شهید به یادگار مانده است را میخوانیم.
برای من گریه نکنید
«خدا را هزار مرتبه شکر که توفیق جهاد در راه خود را به ما عنایت فرمود. خدا را هزار مرتبه شکر که توفیق بندگی را نصیب ما کرد. خدا را هزار مرتبه شکر که عشق خاندان نبوت و رسالت را در قلب من جای داد. خدایا من یک فرد گنهکارم که بهسوی تو آمدم؛ مرا مورد لطف و عنایت خود قرار بده.
خدایا هزاران مرتبه شکر که چنین مادر با ایمان و برادر مؤمنی را به من ارزانی داشتی. خدایا هزاران مرتبه شکر که چنین رهبر عالیقدری را برای هدایت به سوی ما فرستادی. خدایا در این لحظه حساس که چند قدمی با مرگ سرخ فاصله ندارم تو را قسم میدهم به ذات پاکت که این رهبر عزیز را تا ظهور مهدی(عج) به سلامت نگهداری.
وصیتنامه من این است؛ اول از همه هرکسی بر گردن من حقی دارد، مرا ببخشد. دوم، از همه برادران و خواهران ایرانی میخواهم دعا برای سلامتی امام را فراموش نکنند و بعد از این مردم شهیدپرور میخواهم که در این چند سالی که من مهمانشان بودم اگر کوچکترین ناراحتی از من دیدن مرا به بزرگی خودشان ببخشند.
از مادرم، این مادری که مثل حضرت زینب(س) جدائی ما را تحمل کرد میخواهم شیرش را حلال کند و از خداوند اجری بزرگ را برای او خواستارم. از برادرم، این برادر که همچون پدر بالای سر ما بود بسیار سپاس گذارم، انشاءالله که خداوند به شما توفیق جلیل عنایت کند و از شما میخواهم برای من زیاد گریه نکنید، مخصوصاً از برادران خودم و دوستان نزدیکم میخواهم به هیچ وجه برای من گریه نکنند. از مادرم هم میخواهم اگر خواست گریه کند یادی کند از ام لیلای حسین(ع) در صحرای کربلا که چطور علی اکبرش را از او گرفتند. درباره عزاداری از شما میخواهم برایم سبک بگیرید و بیشتر به رزمندگان جبهه کمک کنید و مرا در زادگاهم کشکسرا دفن کنید.
والسلام 11 مرداد 1361»
پرداخت آخرین قسط قبل از شهادت
همسر این شهید والامقام در بیان خاطرهای گفته است: ما در شهرک خانهای را قسطی خریدیم که ایشان آخرین شبی که میخواست جبهه برود آخرین قسط را داد و سفتهها را گذاشت. به دخترم گفت هرکاری میخواهی بکنی بکن دیگر خانه مال ما است، میخواهی شیشه را بشکن، هر کاری میخواهی بکن!
جبهه زیاد میرفت برای همین دخترم پدرش را نمیشناخت و به عمویش که این جا بود بابا میگفت. پدرش که از مرخصی آمده بود میگفت: تو عمو هستی و پدر من این است (عمو علی را نشان میداد.) شبی آخر که میخواست با گروه فخر ایران برود، طاقت نیاورد و گفت صبح میروم در کارخانه میخوابم تا از ماشین جا نمانم. وقتی میخواست برود دخترم پشت سرش گریه میکرد، پدرش چند بار از پلهها رفت پائین و دخترم داد میزد میگفت: بابا! نرو! آمد دخترم را بوسید گفت: «دخترم گریه نکن بابا میرود برمیگردد، غصه نخور! مامان را اذیت نکن و دختر خوبی باش!» آخرین کلامش همینها بود.
انتهای پیام