حمید قاسمی، نویسنده کتاب «بچه بازارچه» در گفتوگو با ایکنا، علت نگارش این کتاب را ادای دین به شهدا خواند و گفت: این مأموریت از روز پایان جنگ بر روی دوش من بوده و با توجه به شرایط موجود تا به امروز عملی نشده بود.
قاسمی ادامه داد: من از سال 1370 به مدت چند سال در دفتر هنر مقاومت در حوزه هنری که مرکز ثبت وقایع جنگ بود، در کشوقوس ثبت وقایع جنگ توسط دیگران بودم، همکاری میکردم و با حرفه نگارش خاطرات جنگ آشنا بودم اما چندان به این فکر نمیکردم که خاطرات خودم را بنویسم.
راوی و نویسنده کتاب «بچه بازارچه» در بیان دلایل نگارش خاطرات خود از جبهه بعد از سالها اظهار کرد: یکی از دلایل آن ادای دینی بود که به گردنم احساس میکردم. همانطور که در مقدمه کتاب هم اشاره کردم، به تشویق مرتضی سرهنگی تصمیم گرفتم واقعیاتی که میدانستم را ثبت کنم.
وی ادامه داد: مضاف بر این یکی از عوامل محرک من در ثبت مکتوب خاطراتم، خانواده «شهید عبدالحمید صبوری» بودند، که از اولین دوستان من در جبهه بود و در کنار من شهید شد. با اینکه بارها نوع شهادت او را برای خانوادهاش -که دوست داشتند نحوه شهادتش را بدانند- روایت کرده بودم، قول هم داده بودم خاطراتم که بخشی از آن مربوط به نحوه شهادت این دوست عزیزم بود را نیز ثبت کنم.
قاسمی درباره برههای از زندگی خود که در کتاب «بچه بازراچه» روایت کرده، اظهار کرد: زمانی که انقلاب شد، من هفت سالم بود. خانواده ما، مخصوصا پدرم یک فعال انقلابی بود و من بهعنوان فرزند چنین شخصی وقتی در کنار او بودم در جریان امور قرار میگرفتم، میدیدم، میشنیدم و یاد میگرفتم و کلاً کنجکاو بودم.
وی ادامه داد: وقتی جنگ شروع شد من 9 ساله بودم. آبان سال 1359 قصه شهادت شهید حسین فهمیده اتفاق افتاد و من همیشه خودم را با این شهید بزرگوار مقایسه میکردم. فکر میکردم که اختلاف سنی آنچنان زیادی بین من و شهید فهمیده وجود ندارد و چهبسا کاری که ایشان انجام داده را من هم بتوانم انجام دهم؛ به همین دلیل با توجه به اینکه خانه ما نزدیک میدان راهآهن بود و میدیدم که اعزام به جبهه از ایستگاه راهآهن اتفاق میافتد، با دو نفر از همکلاسیهایم تصمیم گرفتیم سوار این قطار بشویم و خودمان را به جبهه برسانیم؛ اتفاقاتی افتاد و در ایستگاه رباطکریم ما را پیاده کردند و مجبور شدیم مسیر رفته را برگردیم اما این برگشتن پایان قضیه نبود و من این مسئله را همچنان گوشه ذهن خود میپروراندم تا اینکه به سن قانونی برسم و به جبهه بروم.
نویسنده کتاب «بچه بازارچه» اضافه کرد: یکی از عوامل دیگری که باعث شد نتوانم تا روز رسیدن به سن قانونی صبر کنم و شناسنامهام را دستکاری کردم تا به جبهه بروم، مدرسهای بود که در دوران دبیرستان حضور داشتم. در همین مدرسه با شهید عبدالحمید صبوری آشنا شدم و اصطلاحاً یک مدرسه شهیدپرور بود. عکس شهدا در عملیاتهای مختلف روی دیوار راهروی مدرسه چشمنوازی میکرد و من همیشه دوست داشتم که خودم را به زمره بچههای رزمنده برسانم.
وی افزود: همچنین وقتی میدیدم افرادی که به جبهه میروند و برمیگردند، حال و هوای معنوی خاصی دارند و حالشان با افرادی که در شهر زندگی میکردند خیلی متفاوت است، مشتاق بودم ببینم واقعا چه اتفاقی در جبهه میافتد که وقتی آدمها میروند آنجا و برمیگردند، اینقدر معنوی و دوستداشتنی میشوند.
قاسمی تصریح کرد: همه این عوامل دست به دست هم داد تا من در 15 سالگی کپی شناسنامهام را دستکاری کنم و سال 65 به جبهه بروم و علیرغم اینکه چند بار مجروع شدم، تا آخرین روز جنگ هم آنجا حضور داشتم که همه این جریانات را با ذکر جزئیات در 9 فصل در «بچه بازارچه» روایت کردم. در حقیقت داستان «بچه بازارچه» از همین بحث عزم و علاقه به جبهه شروع میشود و تا پایان جنگ ادامه پیدا میکند. یک فصل هم در انتهای کتاب روایت بعد از جنگ را آوردم.
نویسنده کتاب «بچه بازارچه» درباره انتخاب عنوان این کتاب خاطرات گفت: از آنجا که زادگاه من محله جوادیه است، شروع داستان از بازارچه جوادیه است و داستان در سر پل جوادیه خاتمه پیدا میکند، به پیشنهاد و مشورت مرتضی سرهنگی این اسم را انتخاب کردیم. البته اسامی پیشنهادی دیگری هم بود، اما باتوجه به صمیمیت این عنوان و مرتبط بودن با زندگی راوی داستان، این اسم مناسب دیده شد.
قاسمی در تأکید بر لزوم روایت جبهه و جنگ از زبان کسانی که در میدان جنگ حضور داشتند، گفت: من همیشه میگویم روایت جنگ به نقل از کسانی که در جنگ و جبهه حضور داشتند، مانند قطعات یک پازل است؛ اگر من از دید خودم خاطراتم را ثبت کنم و رزمنده دیگری هم که کنار من، روبروی من و...بوده از دید خودش ثبت کند؛ میتوانند کل اتفاقاتی که در جنگ افتاده است را ثبت و ضبط کنند.
وی ادامه داد: با توجه به اینکه زمان زیادی از دوران جنگ تحمیلی گذشته و احتمالاً اگر کسی هم بخواهد خاطراتش را ثبت کند ممکن است دستخوش سلیقههای امروزش شود، نیاز است در کنار آن کار پژوهشی هم صورت بگیرد. یعنی طبیعی است که مثلاً ذهن و حافظه من یاری نکند که همه خاطرات را با دقت لازم ثبت کنم اما میتوانم از اطرافیان و کسانی که در جنگ حضور داشتند و مستنداتی که ثبت و ضبط شده و از همه مهمتر از عنایت خود شهدا کمک بگیریم تا بتوانیم وقایع جنگ را آنطور که بوده، ثبت کنیم. قطعاً این ثبت وقایع برای نسل امروز ما تأثیرگذار خواهد بود.
نویسنده کتاب «بچه بازارچه» گفت: شغل من نویسندگی نیست و همین باعث شد که من زحمت ویژهای برای نوشتن «بچه بازارچه» متحمل شوم؛ اما اگر افراد حاضر در جنگ این زحمت را به خود بدهند و خاطرات جبهه را ثبت کنند، بخشی از دین خود به شهدا را حتما ادا خواهند کرد.
قاسمی در پایان تأکید کرد: باید این خاطرات را تا زمانی که زنده هستیم در صفحه کاغذ بیاوریم تا در تاریخ بماند زیرا بسیاری از اتفاقات دوران جنگ، اتفاقات خیلی عادی نبوده و لطف و عنایات خدا در تک تک لحظات آن قابل لمس است. به همین دلیل اگر خودم بخواهم کل زندگی 50 سالهام را در 9 فصل بنویسم، هشت فصل آن را از دو سالی که در جبهه بودم، و یک فصل آن را از بقیه عمرم مینویسم.
یادآوری میشود، کتاب «بچه بازارچه» به روایت و قلم حمید قاسمی در 284 صفحه با شمارگان 1250 نسخه به تازگی و به همت انتشارات سوره مهر چاپ و روانه بازار کتاب شده است.
انتهای پیام