به گزارش ایکنا، نشست نقد و بررسی کتاب «فهم قرآن حکیم» اثر عابد الجابری با حضور مترجم کتاب؛ محسن آرمین، شب گذشته 22 مهرماه در صفحه اینستاگرام دین آنلاین برگزار شد.
«فهم قرآن حکیم؛ تفسیر سورههای قرآن بر اساس ترتیب نزول»، مجموعه سه جلدی است که به قلم عابد الجابری متفکر و روشنفکر مراکشی نوشته شده است و محسن آرمین آن را ترجمه کرده و در نشر نی به چاپ رسیده است.
آرمین قبل از این، کتاب «رهیافتی به قرآن کریم» را از جابری ترجمه کرده بود.
گزیدهای از مباحث مطرح شده را بخوانید؛
بحث ما به مناسبت انتشار جلد سوم کتاب «فهمالقرآن» است. من به این مناسبت فکر کردم اساسا بحثی را تحت عنوان چیستی قرآن از منظر جابری خدمت شما ارائه کنم و توضیح دهم اساسا تعریفی که جابری از قرآن ارائه میدهد چیست و بر این اساس، متدولوژی که برای فهم قرآن ارائه میکند چه میتواند باشد. مسئله جابری مثل همه روشنفکران معاصر دوگانه سنت و تجدد است و به طور خاص حل مشکل اصالت و معاصرت در اندیشه دینی است. پروژه اصلی او تفسیر قرآن نیست بلکه سنت و تجدد است. او سه جلد کتاب تحت عنوان «نقد عقل عربی» دارد که در خدمت مسئله سنت و تجدد است. تفسیر قرآن جابری یا آثاری که در حوزه قرآن منتشر کرده است ذیل این پروژه قرار میگیرد و وقتی او وارد حوزه اندیشه دینی میشود به دنبال حل مشکل اصالت و معاصرت است.
من وارد بحث سنت و تجدد جابری نمیشوم فقط به اصولی اشاره میکنم که مبنای رویکرد جابری به این مسئله است. جابری در مواجهه با مسئله اصالت و معاصرت چند اصل مطرح میکند. یکی اینکه سنت بخشی از هویت ماست. به تعبیر جابری ما سنت را میراث گذشتگان میدانیم ولی مفهوم میراث رهزن است چون میراث چیزی است که از گذشته به ارث میرسد در حالی که از نظر جابری سنت چیزی غیر از ماترک گذشتگان است. در ادبیات نواندیشان دینی عرب، از سنت به میراث یاد نمیکنند به تراث یاد میکنند. تراث حقیقتی است که در ذهن ما وجود دارد و بخشی از هویت ما را تشکیل میدهد. مشکل از نظر جابری اینجاست که سنت به وسیله ما به حیات خودش ادامه میدهد. از سویی هرگونه تغییر و بازنگری در سنت نیازمند شناخت آن است. چون سنت با ماست و در وجود ماست، ما نمیتوانیم بدون شناخت سنت وضعیت خودمان را در دنیای معاصر مشخص کنیم.
پرسش این است که شناخت واقعیتی که در آن غوطهور هستیم و تعیین کننده نحوه نگاه ما به امور است چگونه ممکن است، مشکل جابری این است. شما برای اینکه چیزی را بشناسید باید از آن فاصله داشته باشید ولی شناخت واقعیتی که وجود شما را تشکیل میدهد کار سادهای نیست. اصل دومی که جابری مطرح میکند این است که در مقابل سنت نمیشود موضع جزمی داشت. نباید سنت را یکسره کنار گذاشت چراکه رها کردن آن یعنی رها کردن هویت خویشتن و انسان بیهویت مثل شهر بیدفاع میماند. همچنین نمیشود سنت را یکسره پذیرفت چون برخی از عناصر سنت مربوط به گذشته هستند. پس پذیرش یکسره سنت به معنای بازگشت به قهقراست. اصل سوم این است که برای ساختن آیندهای بهتر نمیتوان از صفر شروع کرد. سنت یکی از عناصر سازنده اکنون ماست و هر آیندهای ریشه در گذشته دارد. چه بخواهیم و چه نخواهیم امروز ما در چگونگی فردای ما نقش اساسی دارد. چهارمین مبنایی که جابری در مسئله سنت و تجدد مطرح میکند این است که سنت و تجدد را نباید مترادف گذشته و حال یا گذشته و آینده دانست. چنین برداشتی رهزن است. مفهوم گذشته وآینده حاوی نوعی ارزشداوری است. از نظر جابری رویکرد صحیح به سنت رویکرد انتقادی است که در آن سنت موضوع تحلیل ساختاری قرار میگیرد. لازمه این رویکرد معرفتشناسانه فاصله گرفتن از سنت و به تعبیر جابری گسست از آن است. گسست نه به معنای طرد بلکه به معنای فراهم آوردن شرایط مواجهه معرفتشناسانه با سنت. به اعتقاد جابری تجدد محصول فرآیند تاریخی خاصی است که از دل سنت غربی برآمده است. جوامع مسلمان نیازمند تجددی هستند که از دل سنت آنها برآمده باشد. ما باید جنبههای جهانشمول سنت را شناسایی کنیم و بر اساس آن سنت، به نیازهای امروز خودمان پاسخ بدهیم. این را به عنوان تمهید بحث عرض کردم تا زمینهای برای بحث درباره قرآن باشد.
با توجه به مطالب فوق میشود به روشی کارآمد برای عصری کردن فهم دین دست پیدا کرد. از نظر جابری اندیشه دینی حاوی سه نوع گزاره است: آموزههای فراتاریخی، آمزوههایی که حاصل تطبیق گزارههای فراتاریخی با شرایط تاریخی خاص هستند و سوم دریافتها و خوانشهایی که گذشتگان داشتند. این سه را تفکیک کنیم. جابری بر این اساس سراغ قرآن میآید. ابتدا سعی میکند قرآن را همانطور که هست بشناسد. کتاب او تلاشی در این جهت و پاسخ به این پرسش است که قرآن چگونه کتابی است. جابری میکوشد برای فهم قرآن از قرآن فاصله بگیرد و عقاید خود را در پرانتز بگذارد و به بررسی قرآن بپردازد. هدف او دست یافتن به تعریفی صحیح از قرآن است. کتاب برای این نوشته شده است که قرآن چه تعریفی دارد. ممکن است تصور شود تعریف قرآن مشخص است. مقصود جابری از تعریف قرآن شناخت سرشت این کتاب است یعنی نحوه پیدایش کتاب. قرآن چگونه پدید آمده است. این بحث بسیار مهمی است. هر پاسخی به این پرسش بدهید در روششناسی که برای فهم قرآن انتخاب میکنید نقش تعیینکننده دارد. شما هر تعریفی از چیستی قرآن بدهید باید روش خاصی را برای فهم قرآن انتخاب کنید.
نتیجهای که جابری میگیرد این است که مصحف به مثابه نتیجه وحی الاهی در یک فرآیند تکمیل شده است؛ فرایندی که فراز و فرودهای دعوت نبوی آن را شکل داده است در نتیجه هرگونه فهم قرآن باید بر اساس این واقعیت صورت بگیرد. او با ارائه این تعریف از قرآن، روش پیشنهادی خود برای فهم این کتاب را به دست میدهد.
به باور او برای فهم قرآن تنها توجه به روایات اسباب نزول کفایت نمیکند بلکه باید قرآن را در متن جریان دعوت نبوی با همه فراز و نشیبهای که داشته است فهمید. کتاب فهم قرآن نمونه عملی کاربست این روش در فهم قرآن است. او همه جا به این اصل تاکید میکند: معنا کردن قرآن معاصر با خود و فهم قرآن معاصر با ما. قرآن یک کتاب به معنای امروزی نیست این قرآن زیر نظر پیامبر درقالب مصحف درآمده و در رابطه با شرایط و زمانه دعوت نبوی نازل شده است. این قرآن به زبان قوم نازل شده است و زبان پدیدهای اجتماعی است و بنابراین قرآن عاری از نشانههای فرهنگی عصر نزول نیست و برای حل مشکلات دعوت نبوی نازل شده است بنابراین رابطه ارگانیکی با تجربه زیسته مخاطبان دارد.
همچنین قرآن متنی است که علاوه بر شواهد درونمتنی نیازمند اطلاع از شواهد برونمتنی است. منظور از شواهد درونمتنی روشن است یعنی باید آیات را در ارتباط با هم فهمید. شواهد برونمتنی هم شواهد و واقعیاتی است که قرآن در آن نازل شده است. پس قرآن را باید با توجه به فضای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی خود معنا کرد. برای این، شناخت روایات اسباب نزول کفایت نمیکند و باید تحلیل تاریخی از شرایط آن زمان ارائه کرد. این حرفی است که ابتدا محمد عبده در تفسیر المنار مطرح میکند. منظور جابری فراتر از شناخت زمینه و زمانه عصر نزول است و مقصودش شناخت شرایطی است که سوره در آن نازل شده است چون همه سورهها در یک شرایط نازل نشده است و دعوت نبوی طی بیست و سه سال فراز و فرودهای مختلفی داشته است لذا شما برای فهم هر سوره باید ببینید در کدام شرایط دعوت نبوی نازل شده است و در مواجهه با چه مشکلاتی نازل شده است.
بر این اساس وارد متدولوژی جابری میشویم. او میگوید اگر فهم سورههای قرآن در گرو داشتن یک تحلیل روشن از شرایط و فضای نزول آیات است، باید دقیق متوجه شویم هر سوره در چه شرایطی نازل شده است و برای این کار لازم است سورهها را مرحلهبندی کنیم. در قرآن صد و چهارده سوره نازل شده است و هر کدام متعلق به یک شرایط و مرحله است. او نهایتا به این نتیجه میرسد باید سورههای قرآن را بر اساس ترتیب نزول بخوانیم. چینش سورهها در مصحفهای موجود متناسب با ترتیب نزول نیست بلکه متناسب با شیوهای است که در دوره عثمان وجود داشته است.
او دوره مکی را به شش دوره تقسیم میکند. آن وقت میکوشد سورههای که در هر دوره نازل شده است را مشخص کند. معتبرترین فهرست ترتیب نزول، فهرست ابنعباس است. جابری همین ترتیب نزول را مبنای کار خودش انجام میدهد. این روش به جابری این امکان را میدهد که به نکات بدیعی درباره قرآن دست پیدا کند چون سوره را با توجه به شرایطی که نازل شده است معنا میکند و از شواهد برونمتنی برای فهم سوره استفاده زیادی میکند. آن وقت جابری در فهم برخی آیات به نکات بدیعی میرسد که در تفاسیر دیگر کمتر به آن توجه شده است. البته جابری حرف آخر را نمیزد و اولین گام را برداشته است و خودش هم میگوید من یک راهی را آغاز کردم.
مولفه دوم که در فهم قرآن از نظر جابری مهم است، دیدگاه او نسبت به نقش روایات اسباب نزول است. او در بخش هایی از کتاب درباره روایات سبب نزول و نقشش در فهم قرآن صحبت میکند. جابری نقد این روایات را با تحلیل محتوای سوره انجام میدهد یعنی صرفا نگاه نمیکند راویان روایت چه کسانی بودند چون نگاه او یک نگاه تاریخی است. او روایات را با توجه به تحلیل محتوا و گفتمان خود سوره و فضایی که سوره در آن نازل شده است ارزیابی میکند. بعضی جاها به این نتیجه میرسد این روایات اعتباری ندارند و ساختگی است. جابری تاکید میکند اینکه این روایات معتبر نیست معنایش این نیست آنها را دور بیندازیم. ما در نگاه فقهی این کار را میکنیم ولی چون نگاه جابری تاریخی است این روایات را کنار نمیگذارد چون با اینکه ممکن است استنباط خود راوی باشد ولی بالاخره درکی از فضایی که اینها در آن به سر میبردند برای ما ایجاد می کند.
انتهای پیام