به گزارش خبرنگار ایکنا؛ کتاب «صبح روز نهم» سرگذشتنامه مستند سردار شهید علیرضا نوری، قائم مقام فرماندهی لشکر ۲۷ محمدرسولالله(ص) است که به قلم گلعلی بابایی به رشته تحریر درآمده است.
این کتاب در ۲۰ فصل و ۳۶۶ صفحه به همت انتشارات ۲۷ بعثت چاپ و منتشر شده است. برخی عناوین کتاب شامل «به سخاوت خزر»، «بوی خوش آشنایی»، «از خدا مدد خواستم»، «زیر سایه طوبی»، «دختری به اسم فروغ»، «پوستاندازی مردم»، «گنجشکهای بیپناه»، «روایت دیگران»، «با اعمال شاقه»، «دشمن در خانه»، «خودباوری»، «ضربات نفوذیها»، «کوثر آمد»، «والله ان قطعتموا یمینی»، «عملیات ناممکن»، «مهران باید آزاد شود»، «در کنار هم»، «برای آخرین بار»، «وصال در سهراه شهادت» و «تصاویر - اسناد» است.
سرگذشت سراسر عشق شهید
نحوه روایت این کتاب با سایر کتابهای این انتشارات متفاوت است و همانطور که در مقدمه کتاب آمده، دلیل چنین رویکردی، روایت کلمه به کلمه سرگذشت سراسر شور و عشق و دلاوری سوژه محوری کتاب از زبان همسر دریادل شهید نوری است که صادقانه و مفصل آنها را بیان کرده است. روایتهایی بکر، خواندنی، درسآموز و احساسبرانگیز که مؤلف مجاب شده بخش اعظم مطالب کتاب را به بیان روایتها اختصاص دهد.
به گفته نویسنده، شهید علیرضا نوری از مدیران کارآمد نظام طی سالیان نخست انقلاب و از جمله فرماندهان برجسته میدانی سپاه، هم در عرصه جنگهای نامتقارن و هم در صحنه نبردهای منظم دوران دفاع مقدس بوده است. وی اصالتاً اهل ساری است. این فرمانده به دلیل اینکه از مدیران رده بالای راهآهن دولتی ایران و همچنین از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران منطقه ۱۰ استان تهران بود، مسئولیت فرماندهی بخشی از نیروهای اعزامی از تهران به جبهههای جنگ را نیز عهدهدار بود.
برشی از کتاب
در برشی از این کتاب از زبان علی جنتی، بیسیمچی فرماندهی گردان حمزه در روایت ناشنیدهاش از فرجام سرخ سردار جانباز لشکر ۲۷ علی رضا نوری، آمده است: «آن روز صبح وقتی میخواستیم از محل گردان حمزه در خط مقدم شلمچه به عقب بیاییم، کاظم ایرجی نشست پشت فرمان، من وسط و حاج آقا نوری هم سمت پنجرخ، همان موقع دشمن شروع کرد به گلوله باران روی جاده. معلوم بود با خمپاره ۶۰ میلیمتری خیلی دقیق دارد هدفهایش را میزند. هنوز خیلی از سنگر گردانمان دور نشده بودیم که یک گلوله نزدیک ماشین منفجر شد و یک ترکش از پشت به ریه ایرجی خورد؛ نفسش به خرخر افتاد و ماشین حرکت ایستاد.
حاج آقا نوری خیلی زود از ماشین پیاده شد، رفت سمت راننده، کاظم را هل داد سمت من و خودش پشت فرمان نشست. دنده یک را زد و رفت توی دنده دو. دشمن هم اطراف ما را سنگین میکوبید. انتظار داشتم ماشین سرعت بگیرد و توی جاده پیش برود. اما دیدم سرعتش کم شد، رفت به سمت کنار جاده و توی یک چاله انفجاری متوقف شد. گفتم حاجی جان، چرا پس نمیری؟ جوابی نشنیدم. نگاه کردم دیدم سرش رو گذاشته روی فرمان ماشین. دوباره صدایش کردم پاسخی نداد. زدم تو صورتش بازهم حرکتی نکرد. با دقت نگاه کردم، دیدم اطراف گردنش خونی است. مثل اینکه ترکش به گردن یا ریهاش اصابت کرده و کاملاً بیهوش شده. شاید هم در همان لحظه به شهادت رسید.»
انتهای پیام