تاریخ همواره شاهد فداکاریهای بسیاری بوده، فداکاریهای مردوارهای که تنها در قاموس یک مرد میتوان یافت. از حضرت یوسف( ع) و پدرش حضرت یعقوب(ع) تا امام حسین(ع) و یارانی که مردانگی و شرف را بر زندگی دنیایی ترجیح دادند و تا مردانی که برای حراست از نظام اسلامی جنگیدند.
تاریخ پر از این خط و نشانهاست که انگار همواره ادامه دارند، شهدای انقلاب، شهدای جنگ تحمیلی، شهدای امنیت و شهدای مدافع حرم همه گواه همین تاریخ پر فراز و نشیب بوده که با رنگ خون این شهدا رنگینتر شده است.
وقتی به زندگی شهدا مینگری برایت مهم میشود که در چه خانوادهای رشد یافتهاند، مادری که از خود گذشته و پدری که تمام روزهای جوانیاش را خرج تربیت پسری کرده حال این چنین مایه افتخار او و ملتی است.
به راستی این پدران چه اکسیری برای تربیت به کار میگیرند و چه ایمانی دارند که پسران خود را با دستان خود به آغوش خاک میسپارند. همواره از مادران شهدا گفتهایم اما هیچ گاه به این فکر نکردهایم که پدر یک شهید چه رنجی را در خود تحمل میکند تا همسرش بتواند داغ دوری فرزند را تحمل کند.
مزار شهدای بیرجند مملو از همین انسانهاست و گوشهای دیوارهایش سالهاست که شنونده دردها و رنجهای پدران و مادران شهداست. سنگ قبرها یک به یک با نام شهید مزین شدهاند و انگار زمین طاقت به دوش کشیدن بار این همه انسانیت را ندارد. آری اینجا مرکز ثقل زمین است جایی که مردانی مرد که گویی هیچ گاه نمیمیرند خفتهاند.
این مفاهیم را از زبان پدر شهید مدافع حریم وطن استوار یکم سعید بنی اسدی، شنیدم که میگفت: پدرم مرد بود؛ او آرزوی شهادت داشت و این دنیا برایش کوچک بود.
هنوز زمزمههایش با پسرش در گوشم میپیچد، زمزمههایی که هم چون زمان کودکی برایش میخواند، شعری در رثای امام حسین(ع) و چه زیبا بود اقتدای این پدر و پسر به شهدای کربلا.
بنی اسدی که همین دو ماه پیش پسرش را به خاک سپرد، در گفتوگو با ایکنا از خراسانجنوبی بیان کرد: دوست داشتم فرزندانم راه اهل بیت(ع) را ادامه دهند و خدا را شکر میکنم که این چنین شد؛ حال در این میان دلتنگیهایم هیچ ارزشی ندارد.
وی که به عکس پسر بر روی سنگ قبر نگاه میکرد افزود: مگر پدر چه میخواهد جز سعادتمندی فرزندش؟ من به این آرزویم رسیدم، درست است که پدرم و نبود پسر برایم سخت اما سعادتمندی پسرم برایم مهمتر از این بودن در کنار هم است.
یا پدر شهید محمدحسین معمار که معروف است که هر روز صبح بعد از اقامه نماز بر سر خاک فرزندش حاضر میشود؛ او روحانی است و در روستا زندگی میکند، اما انگار هنوز نتوانسته جایش خالی فرزندش را با چیزی پر کند.
او میگوید: هر روز صبح به دیدار فرزندم میآیم، ۴۰ سال گذشته اما من هنوز نمیتوانم باور کنم که من زندهام و او خفته است؛ من پدرم و در تمام این سالها برای باز کردن عقدههای دلم در اینجا حضور مییابم تا مبادا مادرش ناراحت شود.
او را با پسرش تنها میگذارم، برای پسرش نجوا میکند و شعر غریبی میخواند به غریبی دوری پدر و پسر.
یا چه کسی از دل پسری خبر دارد که مجبور است از کودکی مرد شدن را در نبود پدر تحمل کند؛ چطور میتوان بدون پدر مرد بود؟ چگونه میتوان در نبود پدر کوه مردانگی بود و چقدر سخت است این مردانه بودن در اوج کودکی.
همچون بسیاری از پسران شهدا که در نبود پدر یک شبه مرد شدند، باید درک میکردند که پدر دیگر برنمیگردد، باید برای مادرشان مرد خانه و برای خواهرشان کوهی محکم میشدند، اما چه زجرآور است حس نبود پدر و مرد بودن در نبود او. مگر میتوان جای پدر را برای اعضای خانه گرفت؟ اما پسران شهدای بسیاری را دیدیم که این مرد شدن را در اوج کودکی تجربه کردهاند؛ تجربه سنگین و سختی است، اما وقتی از همه آنها میپرسی میگویند پدر در تمام این سالها هوایم را داشت.
در مزار شهدا قدم میزنم، مردانی را مییابم که هنوز نخفتهاند و گویا هنوز زمین به اعتبار آنها پابرجاست و جالبتر اینکه پدران بسیاری از آنان نیز در کنارشان خفتهاند و این یعنی زمینی که تاب تحمل این همه مردانگی را ندارد.
به راستی که میتواند درد پدری را درک کند که شانههای پدرانهاش مجبور است درد نبود پسر را به دوش بکشد. این شانههای قوی در برابر این غم میشکند و دم برنمیآورد. چه بسیارند پدرانی که این غم را در دل دارند و باز هم التیام خانوادهاند چرا که آنان پدرند و التیام بخش زخم خانواده، اما زخمهای خودشان چه میشود؟
اما در قاموس تمام پدران شهدا تنها یک چیز را مییابی و آن ایستادگی است، ایستادگی که با وجود رفتن فرزندشان هنوز پابرجاست تا پدری کند برای خانواده، پدری کند برای فرزندان یتیم فرزندش و به دوش بکشد بار سخت سالها را؛ بی یاور و بدون پسر.
انتهای پیام