مطالعات میان‌رشته‌ای طریقیت دارند نه موضوعیت / مسئله‌محوری؛ چالش اصلی
کد خبر: 3928713
تاریخ انتشار : ۲۹ مهر ۱۳۹۹ - ۰۹:۰۱
سیدمحمدهادی گرامی بیان کرد:

مطالعات میان‌رشته‌ای طریقیت دارند نه موضوعیت / مسئله‌محوری؛ چالش اصلی

عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی بیان کرد: در مباحث میان‌رشته‌ای به مسائل لفظی و فلسفی پرداخته‌ایم، اما مهم‌ترین نیاز ما مسئله‌محوری است؛ یعنی باید مسئله را شناسایی و طرح و سپس تلاش کنیم با افزوده‌ای که براساس یک حرکت میان‌رشته‌ای ایجاد می‌کنیم، بتوانیم پاسخ دقیق‌تری برای پرسش بیابیم. گاه دیده می‌شود که نفس مطالعات میان‌رشته‌ای برای برخی موضوعیت پیدا کرده است، در حالی ‌که میان‌رشته‌ای طریقت دارد.

مطالعات میان‌رشته‌ای، سنخی از مطالعات است که در آن دانش‌هایی که قابلیت پیوند خوردن با یکدیگر را دارند در خدمت هم درمی‌آیند و هر یک برای پیشبرد دیگری خدمتی را ارائه می‌کند. این گونه از مطالعات در غرب شکل گرفته و نتایجی را هم به همراه داشته است. به تدریج نسیمی از چنین شیوه مطالعاتی به کشور ما نیز وزیده و شاهد کارهای میان‌رشته‌ای در رشته‌های مختلف هستیم. یکی از رشته‌هایی که پژوهشگرانش سعی کرده‌اند مطالعات میان‌رشته‌ای را در آن مطرح کنند رشته الهیات است. هرچند مطالعات قرآنی با شیوه‌های سنتی در حال انجام است، اما پژوهش‌هایی با رسالت میان‌رشته‌ای در این حوزه شکل گرفته و شاهد آنیم که برخی دانش‌های نوین برای فهم متون دینی از جمله قرآن به خدمت گرفته شده‌اند. به منظور چیستی و فرایند میان‌رشته‌ای در مطالعات دینی، روش انجام آن و آسیب‌هایی که ممکن است وجود داشته باشد با سیدمحمدهادی گرامی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، به گفت‌وگو پرداختیم که در ادامه مشروح آن از نظر می‌گذرد؛

ایکنا ـ ضمن تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید، در ابتدا قدری در مورد چیستی و فرایند میان‌رشته‌ای به ویژه در مطالعات اسلامی و قرآنی توضیح دهید.

بحث‌های مطالعات میان‌رشته‌ای بحث‌هایی است که در ایران پا نگرفته، بلکه این بحث‌ها در سطح جهانی مطرح شده است. در حقیقت، در عصر مدرن، شاهد شاخه‌شاخه شدن علوم بودیم و احساس شد که در حوزه‌هایی به پُل‌های میان‌رشته‌ای نیاز است و از طرفی، فهم مشترکی هم میانِ رشته‌ها نیست که این مسئله پیامدهایی را به‌دنبال داشت. از جمله آنها، نبود زبانِ مشترک است. یکی دیگر از پیامدها، موازی‌کاری و دوباره‌کاری است. خیلی اوقات می‌بینیم که ایده‌ای به شکلی در حوزه جامعه‌شناسی دنبال ‌شده و همان بحث با عناوین و صورت‌بندی دیگری در رشته دیگری نیز دنبال شده است، اما محتوا همان بوده؛ چون آگاهی‌های بین‌رشته‌ای مطرح نبوده است.

از همه مهم‌تر، استفاده‌هایی است که می‌توان از تعامل رشته‌ها با یکدیگر داشته باشیم. تعاملات میان‌رشته‌ای و استفاده از ابزارهای مطالعاتی و روشی که رشته‌ها در اختیار هم می‌گذارند، می‌تواند نتایج قابل‌توجهی را به وجود آورد. این فرایند در نهایت سبب توسعه این رشته شد و رشته‌هایی در دانشگاه‌ها به نام مطالعات میان‌رشته‌ای به وجود آمد. همچنین دپارتمان‌های مجزایی برای مطالعات میان‌رشته‌ای تشکیل شده است و برای نمونه، در آمریکا و دانشگاه آمستردام، این دپارتمان‌ها وجود دارد. چنین تلاش‌هایی موجب شد تا به وضعیت فعلی برسیم و بازتاب این فعالیت‌ها به ایران هم رسید و ترجمه‌هایی از آثار این حوزه صورت گرفت.

ایکنا ـ این فرایند میان‌رشته‌ای شدن چطور است و چه اتفاقی باید بیفتد که دو علم در خدمت یکدیگر درآیند؟

فرایند پیچیده‌ای است و بحث‌های مفهومی و فلسفی در این مورد به‌وفور صورت گرفته و درباره اصطلاحات نیز صحبت‌‌های زیادی مطرح شده که نمی‌خواهم وارد دعواهای لفظی بشوم. اما آنچه در عمل اتفاق می‌افتد و درک بنده از کُنش‌های فضای میان‌رشته‌ای است اینکه دو گونه حرکت در این زمینه داریم؛ یک حرکت کاملاً عمیق و حرفه‌ای و کسی در دو رشته کاملاً متخصص است. برای نمونه در مورد نسخ خطی قرآن، آزمایش کربن 14 صورت گرفته است که سِنخ این مطالعه، میان‌رشته‌ای است. پژوهشگری که چنین مطالعه‌ای انجام می‌دهد، از طرفی باید در مورد نسخ قرآن اطلاعات تخصصی داشته باشد و از طرف دیگر با حوزه مطالب فیزیکی و آزمایش کربن 14 آشنایی عمیقی داشته باشد. اگر چنین پیش‌شرط‌هایی محقق باشد، این فرد می‌تواند فرایند میان‌رشته‌ای را طی کرده و کاری را خلق کند. البته به این معنا نیست که حتماً فیزیک‌دان یا قرآن‌شناس برجسته‌ای باشد، اما باید آشنایی عمیقی با چارچوب‌های مفهومی و نظری حوزه مطالعاتی که قرار است در موردش کاوش کند، داشته باشد.

این یک مدل کار است که دشواری‌های زیادی دارد و در جهان هم نمونه‌هایی از این دست مطالعات کمتر صورت گرفته و در ایران نیز فضا به همین منوال است؛ یعنی افرادِ میان‌رشته‌ای‌کار که در دو رشته متخصص باشند و بتوانند پیوندی بین این دو رشته ایجاد کنند، کمتر داریم. در حوزه‌های مفهومی و در ادبیات نظریِ میان‌رشته‌ای، افراد زیادی هستند که نظریه‌پردازی می‌کنند و نکاتی دارند، اما اینکه در عمل افرادی در دو رشته تخصص داشته باشند و پژوهش‌های میان‌رشته‌ای را با نتایج جذاب و جدید بیافرینند نداریم و دچار کمبود هستیم. در سطح بین‌الملل نیز همین‌طور است.

اما یک تلقی دیگر یا گونه دیگری از میان‌رشته‌ای هم داریم که به صورت بالفعل در خارج و داخل ایران بیشتر با آن روبه‌رو هستیم و به مطالعات قرآنی هم نزدیک‌تر است؛ چیزی که باید بگوییم یک حرکت بینارشته‌ای محسوب می‌شود. در حال حاضر، در بسیاری از کشورهای دنیا، دپارتمان‌هایی برای مطالعات اجتماعی دین، جامعه‌شناسی دین و یا انسان‌شناسی دین وجود دارد. در رشته‌های الهیات و مطالعات اسلامی نیز با متون تاریخی، اسلامی، تفسیری و حدیثی روبه‌رو هستیم. اما وقتی قرار است که پژوهشی سامان پیدا کند، می‌تواند رنگ‌و‌بوی اجتماعی و اندیشه‌ای پیدا ‌کند؛ یعنی به جای اینکه در حوزه کلام و حدیث شیعه صحبت کنیم، در حوزه جامعه شیعی صحبت می‌کنیم یا از تطور یک اندیشه در جامعه سخن می‌گوییم و مقداری از متن و نگاه سنتی و متن‌محور فاصله می‌گیریم و به جامعه هم نظر می‌افکنیم.

اینجا یک کنش، حرکت و جنبش میان‌رشته‌ای به معنای دوم صورت گرفته و پژوهشگر در فضای بین جامعه‌شناسی و مطالعاتِ اسلامی تنفس و حرکت می‌کند. البته این طور نیست که به چارچوب نظری و مفهومی نیاز نداشته باشد، چه اینکه ابزارهایی هم برای آن وجود دارد، اما نه به‌صورت میان‌رشته‌ای عمیق که پژوهشگر در دو رشته حرفه‌ای باشد. در حال حاضر این سنخ از مطالعات صورت می‌گیرد و در ایران نیز به صورت گسترده‌تر با آن مواجه هستیم. امروزه مطالعات اسلامی که در اروپا داریم، یک وضعیت میان‌رشته‌ای به این نحو دارد که از یک سو به متن مقدس و حدیث نظر دارد و از سوی دیگر به وضعیت اجتماعی مسلمانان توجه می‌کند و در میانه اینها، در پِی پاسخ به پرسش‌های خود است. این سنخ از مطالعات به گونه‌ای است که برای رشته‌هایی مانند الهیات عملی‌تر و واقع‌بینانه‌ترند.

ایکنا ـ با این اوصاف می‌توانیم بگوییم که اگر مطالعات میان‌رشته‌ای نوع دوم لحاظ شود به سمت کاربردی‌سازی هم حرکت کرده‌ایم و می‌توانیم به مسئله کاربردی‌سازی نگاهی کنیم؟

بله، قطعاً همینطور است. این سنخ دوم و یا این حرکت بینا‌رشته‌ای دوم، کاربردی‌تر است. مثلاً آنچه در سنت اسلامی داریم، حدیث، رجال، فقه، تاریخ و ... است. اما تاریخ سنتی، برخلاف دانش تاریخ‌نگاری به ویژه تاریخ‌نگاری نوین، رویدادمحور و سیاسی بوده و وقتی پژوهشگر به حدیث به عنوان تاریخ اندیشه و یا تاریخ کلام می‌نگرد، طبیعتاً مسئله‌اش به جای اینکه خود حدیث باشد، بازتاب این حدیث و متون مقدس در اندیشه یک جامعه می‌شود؛ یعنی به اجتماع متصل می‌شود و تاریخ اندیشه یک جامعه را ترسیم می‌کند و روشن است که بحث انضمامی‌تر و به جامعه نزدیک‌تر می‌شود؛ اینجاست که پژوهش کاربردی‌تر شده است، به ویژه اگر خط این تاریخ اندیشه را به دوره معاصر برسانیم.

البته این کاربردی ‌شدن نیز طیفی است. شاید پژوهشی که در حوزه جامعه‌شناسی دین یا در مورد مهاجران مسلمان انجام می‌شود، به نسبت، خیلی کاربردی‌تر و با مسائل امروز درگیرتر باشد، تا کاری که در حوزه تاریخ اندیشه حدیثی انجام می‌شود. اما تصور بنده این است که کارهای میان‌رشته‌ای با رویکرد دوم، انضمامی‌تر و کاربردی‌ترند و تأکید می‌کنم که این مفهوم انضمامی نیز طیفی است و یک سنخ از مطالعات، کاربردی‌ترین هستند و درجه کاربردی‌‎ بودن برخی مطالعات ممکن است کمتر باشد.

آنچه بیشتر به گوش ما خورده و شاهدش بودیم، انجام کارهایی با موضوعاتی نظیر قرآن و روانشناسی و ... بوده است. آیا چنین فرایندی را می‌توان میان‌رشته‌ای نام نهاد؟ نکته مهم در اینجا عبارت از متن قرآن است. اینکه آیا قرآن به مثابه یک متن علمی است که می‌تواند با علم روانشناسی پیوند بخورد یا قرآن شأنیت دیگری نظیر هدایت‌گری دارد؟

این مسئله به مبانی نظری ما برمی‌گردد. در جامعه ما، چند دیدگاه در نسبت علم با قرآن یا حدیث وجود دارد. متناسب با اینکه مبنای نظری یک پژوهشگر چه باشد، براساس آن می‌تواند حوزه میان‌رشته‌ای را تعریف کند. اگر قائل به این باشد که قرآن، کتاب هدایت است، طبیعتاً قرآن را به عنوان کتابی برای هدایت و بهبود کیفیت زندگی بشر در دنیا و آخرت تلقی می‌کند. البته نه‌اینکه قرآن برای دنیای ما راهکاری ندارد، بلکه بنابر این مبنا، قرآن می‌خواهد با منظومه‌ای از دستوراتش، کاری کند که زندگی بهتری داشته باشیم که این دستورات نیز حیطه زندگی دنیوی و اخروی را فرا می‌گیرد.

اما آیا به این معناست که قرآن، روانشناسی، اقتصاد و ... هم دارد؟ یک عده می‌گویند خیر و در قرآن و اسلام، روانشناسی و ... نداریم و نمی‌توانیم چنین دانش‌هایی را از قرآن استخراج کنیم. اما یک عده هم می‌گویند، قرآن و متون دینی می‌تواند چنین کارکردی هم داشته باشد که با علوم دیگر پیوند بخورد. بنابر این، بستگی به این دارد که کدام‌ یک از نظرگاه‌ها را اتخاذ کنیم.

اگر کسی قائل باشد که تمام علوم مدرن بشری و دستاوردهایی که در عصر مدرن به آن دست یافته‌ایم، یک نسخه قرآنی هم دارند و ما نیز باید این دانش‌ها را از قرآن استخراج کنیم، تصور می‌کنم با این رویکرد، بحث میان‌رشته‌ای مطرح نیست و پژوهشگر دارد روانشناسی قرآنی را در تقابل با روانشناسی غربی مطرح می‌کند. اگر قرار باشد در روانشناسی قرآنی از روانشناسی غربی استفاده کنید، التقاطی صورت می‌گیرد که از آن نهی می‌کنند، چه‌ اینکه قائلان به این نظریه معتقدند که باید روانشناسی غربی را کنار گذاشت، چون ما روانشناسی اسلامی داریم. اما وقتی بحث میان‌رشته‌ای مطرح می‌شود، بحث ناظر به این است که یک دانشِ تثبیت‌شده‌ای در رشته‌های دیگر داریم که عمدتاً هم غربی هستند و از آنها در مطالعات قرآنی، دینی و ... استفاده می‌کنیم. اما اگر قائل به روانشناسی اسلامی، جامعه‌شناسی اسلامی و ... باشید، باید این علوم را کنار بگذارید، چون موضع شما در تقابل با آنها و مبنای غیرالهی‌شان است. اگر قرار باشد که بخواهید کار میان‌رشته‌ای با آنها انجام دهید نیز تبدیل به التقاطی می‌شود که نقطه فرار شما بوده است.

بنابراین، اگر بر این مبنا قائل شویم، بحث میان‌رشته‌ای نداریم. کسانی که قائل به بحث روانشناسی اسلامی و یا جامعه‌شناسی اسلامی هستند، یک ترکیبی با دانش غربی انجام می‌دهند و در این فرایند، دچار یک پارادوکس درونی خواهند شد که باید از این پارادوکس فاصله بگیرند. در حقیقت، عهده‌دار کاری می‌شوند که خودشان در ابتدا نافی آن بوده‌اند و به دلیل فاصله گرفتن از آن، به روانشناسی و یا جامعه‌شناسی اسلامی اقبال کرده‌اند. ممکن است بگویند از اصول آنها استفاده می‌کنیم، اما به هر صورت، از هر چیزی که استفاده می‌کنید ـ حتی اگر چارچوب فکری باشد _ از آن دانش‌ها و مبانی استفاده می‌شود.

لذا در بحث روانشناسی قرآنی، جامعه‌شناسی قرآنی و یا اقتصاد اسلامی، تصور بنده این است که اگر می‌خواهیم یک کنش منطقی داشته باشیم باید رویه دیگری را در پیش بگیریم. کسی که باور به این دانش‌ها دارد، با دانش غربی بحث میان‌رشته‌ای ندارد و اگر چنین حرکتی انجام می‌دهد، دچار یک التقاط و کنش پارادوکسیکال شده است. از آن سو، برای کسانی که یک نگاه هدایتی و راهبری به قرآن دارند و قرآن را یک کتاب علمی نمی‌دانند، بحث میان‌رشته‌ای به معنایی که گذشت می‌تواند مطرح شود.

ایکنا ـ پس تلاش‌هایی که در راستای علوم انسانی قرآن‌بنیان انجام می‌شود هم از این سنخ است که علوم انسانی را به اجبار قرآنی و دینی کنند. درست است؟

من موضعی در این باره ندارم. البته مطالعاتی داشته‌ام، اما مطالعاتم تکمیل نیست که بخواهم نظر قاطعی بدهم. بنابر این، هیچ نظر تجویزی ندارم. اما به هر حال، کسی که خاستگاه فکری‌اش علوم انسانیِ قرآن‌بنیان است، طبیعتاً نباید یک حرکت میان‌رشته‌ای به سمت دانش غربی داشته باشد. اگر در کشور چنین اتفاقی می‌افتد، این حرکت یک حرکت پارادوکسیکال است و از درون دارای تناقض است. شاید به تعبیر شما، کسانی که چنین کُنشی دارند، به دنبال علوم انسانی قرآن‌بنیان نیستند، بلکه به دنبال مسلمان کردن همان علوم انسانیِ غربی هستند و به نظر می‌رسد که می‌خواهند یک دانش غربی را با ترفندهایی، اسلامی کنند؛ اما این کنش یک کنش علمی نیست و ممکن است دلایل روانی، سیاسی و ... داشته باشد که تخصّصاً از بحث ما خارج است.

ایکنا ـ مسئله دیگر، مطرح شدن دانش‌هایی مانند زبان‌شناسی یا رهیافت‌های هرمنوتیکی است. اولاً، اگر از این دانش‌ها و روش‌ها برای فهم قرآن و متون دینی بهره‌برداری کنیم، می‌توانیم اسم چنین کاری را یک مطالعه میان‌رشته‌ای بگذاریم؟ ثانیاً، به نظر می‌رسد در فضای آکادمیکِ رشته‌های الهیات، به ویژه علوم قرآن و حدیث برای استفاده از این رویکردهای نوین مقاومت می‌شود. علت این نوع برخورد سلبی را چه چیزی می‌دانید؟

اینکه اسم چنین مطالعه‌ای را میان‌رشته‌ای می‌گذاریم یا خیر، بحث دقیقی است و قصد ندارم وارد آن دقت‌ها شوم. اما یک حرکت میان‌رشته‌ای به معنایی که بیان شد، صورت گرفته و از رهیافت‌هایی که در دانش‌های دیگر وجود دارد، برای بازفهمی آنچه در سنت اسلامی ما وجود دارد، استفاده شده است. اما علت اینکه چرا مقاومت وجود دارد، نمی‌دانم. شاید علت‌های مختلفی داشته باشد، اما واقعیتی که در تمام رشته‌ها وجود دارد، این است که «النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا»، مردم دشمن آن چیزی هستند که به آن جهل دارند. خیلی اوقات یا یک چیزی را به لحاظ دقیق نمی‌شناسیم، یا فقط چیزی در مورد آن مسئله شنیده‌ایم که مثلاً فلان شخص، حرف‌های کفرآمیزی می‌زند و در فلان کتاب حرف‌های کفرآمیزی زده شده است. با واسطه چیزهایی را می‌شنویم و آنها را نفی می‌کنیم، یعنی به جای اینکه حرف‌ خود آدم‌ها را بشنویم، براساس شنیده‌هایمان در مورد آنها قضاوت می‌کنیم.

یک دلیل دیگر هم ـ به جز جهل ـ این است که مثلا حرفی در فلان حوزه زده می‌شود که حرف قابل‌استفاده و درستی است، اما چون منِ نوعی در این حوزه تخصص ندارم یا نمی‌توانم حرفی داشته باشم، به تعبیر دقیق‌تر به دلیل برخی رقابت‌های صنفی ـ که همه‌جا هم وجود دارد ـ با آن مخالفت می‌کنم. در اینجا این علم وجود دارد که این حرکت به دانش خدمت می‌کند و حرکتی مثبت است، اما باز هم به دلایلی که ذکر شد مخالفت‌هایی صورت می‌گیرد.

اما معتقدم این نگاه، شاید تا حدی بدبینانه باشد. آنچه که در عمل دیده‌ام وضعیت بهتری را نشان می‌دهد. اگر این رویکردها و ابزارهای نوین برای مخاطبان و کسانی که آشنا نیستند به صورت دقیق تبیین و کارکردهای آن مشخص شود، می‌تواند مؤثر باشد و نظر مخالفان را هم جلب کند. البته که لازم است این کار از سوی کسانی انجام شود که از دانش کافی برخوردار هستند.

یکی از مشکلات این است که مباحث میان‌رشته‌ای تبدیل به لقلقه زبان شده و افرادی که تخصص کافی ندارند، بدون اینکه نسبت به مسئله فهم کافی داشته باشند، چیزهایی را تکرار می‌کنند و در نهایت هم نمی‌توانند از آن دفاع کنند و با این کار زمینه زیرسؤال بردن این رویکردها را فراهم می‌کنند. اما اگر کسانی که دانش کافی دارند از این نوع مطالعات دفاع کنند و مزایای آن را نشان دهند، می‌توانند تأثیر خوبی داشته باشند. همچنین باید توجه کرد که این ابزارهای میان‌رشته‌ای، عمدتا نگاه تکمیلی به رویکردهای سنتی دارند و این طور نیست که کاملاً انتقادی باشند و موضع تقابلی با رویکردهای سنتی داشته باشند. در حقیقت این سنخ از مطالعات و رویکردهای نوین قرار است که کمبودها را برطرف کند.

ایکنا ـ سؤال پایانی از شما در زمینه روند کنونی است. روند کنونی را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ آیا به سمت مطالعات‌ میان‌رشته‌ای با رویکردهای دقیقی که اشاره کردید در حال حرکتیم یا اوضاع به نحو دیگری است؟

ما در این زمینه، در حال حرکت هستیم و شاید نسبت به چند سال قبل بیشتر توانسته‌ایم به سمت رویکردهای میان‌رشته‌ای حرکت کنیم و آشنایی با این رویکردها در حال افزایش است. اما در عین حال برخی آسیب‌ها را هم مدیریت کنیم. این آسیب‌ها فرسایش ایجاد می‌کند و ممکن است زدگی‌هایی به وجود آورد. گاهی این رویکردها ـ نظیر معناشناسی و یا ریشه‌شناسی و ... ـ توسط غیرمتخصصان ترویج می‌شود. این افراد صرفاً از استادی چیزی شنیده‌اند به دلیل که صرفا به آن علاقه‌مند شده‌اند می‌خواهند آن را ترویج، اما چون چارچوب ذهنی آنها به صورت کامل شکل نگرفته، ممکن است کار را خراب کنند.

یک آسیب دیگر نیز نبود مسئله‌محوری است. در مباحث میان‌رشته‌ای یک مقدار به مسائل لفظی و فلسفی زیاد پرداخته‌ایم، اما مهم‌ترین نیاز ما در اینجا، مسئله‌محوری است؛ یعنی باید مسئله را شناسایی و طرح کنیم و سپس، تلاش کنیم که با افزوده‌ای که براساس یک حرکت میان‌رشته‌ای ایجاد می‌کنیم، بتوانیم پاسخ دقیق‌تری برای پرسش بیابیم. بعضاً دیده می‌شود که نفس مطالعات میان‌رشته‌ای برای برخی موضوعیت پیدا کرده است، در حالی‌که میان‌رشته‌ای طریقیت دارد و اگر نتوانیم از طرح رویکردهای میان‌رشته‌ای به پرسشی پاسخ دهیم و یک افزوده‌ای را به جهان علم بیفزاییم، میان‌رشته‌ای معنایی ندارد، بلکه کار ما صرفاً یک بحث فلسفی و نظری می‌شود. بنابراین در مطالعات میان‌رشته‌ای توجه به کاربردی‌سازی و حلّ مسئله، اهمیت بالایی دارد.

البته میان‌رشته‌ای خود تبدیل به یک رشته شده و اقتضای دیسیپلینه‌شدن، طرح یکسری مباحث نظری و فلسفی است. ولی طرح این مباحث در غرب، پس از عبور از دوره مسئله‌محوری بوده است. یعنی بعد از اینکه در دوره‌ای ارتباطات میان‌رشته‌ای شکل گرفته و یکسری مسائل به صورت میدانی حل شده، احساس نیاز ایجاد شده است که به مباحث نظری هم باید پرداخته شود. اما فرایندهای میان‌رشته‌ای در ایران این طور است که مراحل گذار را فراموش و از اینها عبور شده و به مرحله فلسفی و نظری رسیده است. می‌بینیم که در این سال‌ها یک ادبیات نظری نسبتاً مفصل در مورد میان‌رشته‌ای تولید کرده‌ایم، اما در عمل دست ما خالی است و مسائلی که به صورت میان‌رشته‌‎ای حل شده‌اند اندکند.

گفت‌وگو از مرتضی اوحدی

انتهای پیام
captcha