غلامرضا ذکیانی در سال 1345 در ارومیه متولد شد. سال 1363 پس از کسب دیپلم، برای تحصیل در مقطع کاردانی به تهران آمد، اما حوادث انقلاب به شکل دیگری رقم خورد و او درگیر جنگ شد. از سال 1364 شش بار به منطقه اعزام شد تا آنکه در سال 1365 در عملیات کربلای 5 به افتخار جانبازی نائل آمد. البته این مسئله مانع او در حضور در منطقه نشد و در سال 66 هم با وجود جانبازی مجدداً به جبههها رفت و در عملیات بیتالمقدس 2 حضور داشت و بیشتر کارهای فرهنگی میکرد.
بعد از آنکه جنگ تمام شد، مجدد داستان تحصیل و دانشگاه را پی گرفت. سال 1368 وارد رشته الهیات دانشگاه تهران شد و لیسانس و فوقلیسانس خود را همانجا خواند تا اینکه در سال 1374، پس از دفاع از پایاننامه، در مقطع دکتری رشته فلسفه در دانشگاه تربیت مدرس پذیرفته و از سال 1381 نیر عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی شد. غلامرضا ذکیانی، مدافع و رزمنده دیروز دفاع مقدس، امروز از حکمت اسلامی و ایرانی در مؤسسه حکمت و فلسفه ایران رزم علمی میکند. خبرگزاری ایکنا به مناسبت هفته دفاع مقدس با وی گفتوگویی داشته که بخش نخست آن درباره خاطرات شنیدی عملیات کربلای 5 با عنوان «امدادهای غیبی در جریان عملیات کربلای پنج» هفته پیش منتشر شد، اکنون بخش دوم این این گفتوگو از نظر میگذرد؛
ایکنا ـ به نظر شما اکنون پس از گذشت بیش از سه دهه از دفاع مقدس از چه منظرهایی باید به این موضوع بپردازیم؟
دو مقدمه باید بیان کنم؛ نخست اینکه با توجه به تخصص و تجربههایی که طی این چند سال کسب کردم، از من و امثال من انتظار نمیرود که صرفاً به بیان خاطرات دفاع مقدس که سی سال از آن گذشته است، بپردازیم. همچنین انتظار نمیرود تحلیل نظامی از عملیاتهای جنگ داشته باشیم. از هر کس طبق اقتضای تجربی خودش انتظار میرود آن پدیده بینظیر تاریخ ما را مورد بررسی قرار دهد و بگوید که ما کجا خوب کار کردیم، کجا میتوانستیم بهتر کار کنیم و کجا کارمان ناقص بود.
برای همین بنده به اقتضای رشته و تخصص خودم از این منظر نگاه خواهم کرد. چرا این مطلب را بیان کردم؟ برای اینکه بگویم خودم از بُعد ارزشی به مسئله نگاه نمیکنم؛ یعنی نمیخواهم بگویم فلان کار خوب است یا فلان کار بد است. علتش این است که از لحظهای که ما به صورت ارزشی به موضوعات نگاه میکنیم، از دیدن برخی موضوعات غفلت میکنیم. برخی چیزهایی که دوست داریم برجسته میشود، برخی چیزهایی که دوست نداریم به حاشیه میرود. اگر بخواهیم واقعبین باشیم باید امور را فارغ از حب و بغضهای خودمان نگاه کنیم تا بتوانیم عمیقاً مسائل را بشناسیم و تا عمیقاً مسائل را نشناسیم نمیتوانیم برای امروز خودمان از آنها استفاده کنیم.
مقدمه دوم اینکه شخصاً اعتراف میکنم اینکه الآن یک حیثیت اجتماعی و علمی دارم، همه اینها را مدیون انقلاب، امام(ره) و جنگ هستم؛ یعنی هر چه دارم مدیون جنگ و انقلاب هستم که در ضمن گفتوگو به برخی علل آن اشاره خواهم کرد.
ایکنا ـ به نظر شما چه آسیبی در پرداختن به هشت سال دفاع مقدس داریم و کدام منظر در تبلیغ اهمیت بیشتری دارد؟
ما نباید دفاع مقدس را دست کم بگیریم. در این جنگ اتفاقاتی افتاد که اگر نگویم بینظیر است، قطعاً کمنظیر است. یک آمار کوچکی خدمت شما بیان میکنم. ببینید، آذربایجان و گرجستان برای ایران بوده است اما با قرارداد گلستان، در سال 1813 میلادی، در زمان فتحعلیشاه قاجار از ایران جدا شده است. منطقه نخجوان و ارمنستان با قرارداد ترکمنچای در سال 1837 در زمان فتحعلیشاه از ایران جدا شده است.
افغانستان و هرات در معاهده پاریس در سال 1857، در زمان محمدشاه قاجار از ایران جدا شده است. ترکمنستان، ازبکستان و قرقیزستان طبق قرارداد 1883، در زمان ناصرالدینشاه قاجار از ایران جدا شده است. بخشی از سیستان پاکستان طبق قرارداد ژنرال اسمیت، در زمان حکومت قاجار در دو مرحله از ایران جدا شده است. بحرین در سال 1350 شمسی از ایران جدا شده است. در سال 1350! گاهی اوقات ما فراموشی میگیریم! همین امر را با دفاع مقدس ما مقایسه کنید. دفاع مقدس بعد از انقلاب بر ما تحمیل شد. ما نه ارتش درستی داشتیم، نه سپاه درستی داشتیم و نه بسیج درستی نداشتیم. هیچ چیز سر جایش نبود.
در داخل کشور هم در مناطق مختلف مشکلات داشتیم. در چنین روزهایی در سال 1359 جنگ بر ما تحمیل شد. بلافاصله ارتش خودش را بازسازی کرد. سپاه شکل گرفت، بسیج شکل گرفت و به جبهه رفتند. این جنگ، هشت سال طول کشید. من نمیگویم ایراد نداشته است؛ بلکه برخی جاها ما نقصهایی داشتیم. کدام انقلاب و کدام جنگ بیاشکال است، ولی با این وجود، ما یک وجب خاک ندادیم. این را با آن آماری که بیان کردم مقایسه کنید.
انقلاب که پیروز شد ما خیلی دشمن داشتیم. تقریباً دولتی پیدا نمیکنید که بعد از پیروزی انقلاب با ما همدل باشد. هیچ کس با انقلاب ما همدل نبود و همه دشمن ما بودند. آیا ما با دشمنانمان وارد جنگ شدیم؟ نه، ما وارد جنگ نشدیم. ما با یک کشور وارد جنگ شدیم، با عراق. چرا؟ برای اینکه عراق پایش را در سرزمین ایران گذاشت. ما به این دلیل با عراق وارد جنگ شدیم که هوس خاک ما را کرد. از لحظهای که هوس خاک ما را کرد، همه قوایمان را بسیج کردیم تا مقابلش بایستیم.
ایران هم برای ما اهمیت دارد. ملیت برای ما خیلی اهمیت دارد. مگر میشود به هر بهانهای یک وجب از خاکمان را در اختیار دیگران بگذاریم. برای همین است که ما در جنگ شهید مسیحی داریم؛ شهید یهودی دارید. آن یهودی برای انقلاب اسلامی ما به جنگ آمد؟ نه، آنها برای این خاک به جنگ آمدند. امیدوارم بتوانم این نکته را جا بیندازم که جنگ از لحظهای شروع شد که به خاک ما طمع کردند. برخی میخواهند طوری تلقین کنند که جنگ صرفا برای اسلام و انقلاب بود. خیر، خاک ایران ما با اسلام و تشیع چنان درهمآمیخته است که اصلا قابل انفکاک نیست. خدماتی که اسلام به ایران کرده است به هیچ کشوری نکرده است. همه کشورها به اسلام خدمت کردند ولی خدمتی که ایران به اسلام کرده است را هیچ کشور دیگری نکرده است.
خاک ایران نسبتی با دین اسلام و تشیع دارد که این خاک با هیچ دین دیگری این نسبت را ندارد و این دین با هیچ خاک دیگری این نسبت را ندارد. نگاه ایرانیها به اسلامشان و انقلابشان با نگاهشان به خاکشان فرق ندارد. این دو را چنان در هم آمیختند که اگر کسی چشم طمع به خاکش بکشد با تمام وجود مقابلش میایستد. ما باید بعد از جنگ هم به این نکته توجه داشته باشیم و گمان نکنیم اگر یک نفر با اسلام و انقلاب زاویه دارد باید حذف شود. نفس ایرانی بودن و این خاک را خواستن برای ما اهمیت دارد و با اسلام و انقلاب ما عجین است.
ایکنا ـ در دفاع مقدس الگوهای معنوی زیادی داشتیم، چگونه این الگوها در جنگ شکل گرفت؟ آیا قابلیت تکرار دارد یا ندارد؟
با تعاریفی که از الگو ارائه میشود کاری ندارم و با آیات شریف قرآن شروع میکنم. حضرت زکریا(ع) پیغمبر خداست و سالیان سال به مردم درس دین داده است. در دوران کهنسالی خودش کفالت مریم را به عهده گرفت و مریمی که اجازه ورود به معبد نداشت را کفالت کرد و مریم به گوشه معبد رفت. اوضاع اقتصادی معبدنشینان هم خیلی خوب نبود و اصلاً آن منطقه اوضاع اقتصادی خوبی نداشت. اینجا یک اتفاقی افتاد. زکریا گهگاه به مریم سرمیزند و یکبار میبیند که ظرف میوه جلوی مریم است. میپرسد مریم اینها چیست؟ مریم به پیغمبر خدا میگوید خداوند به هرکس بخواهد بیحساب میبخشد.
زکریا بیرون میآید و پیش خودش میگوید که من سالهاست دارم این حرف را به مردم میزنم، ولی گویا هنوز برای خودم الگو نشده است؛ یعنی برخی چیزها با دیدن چشم، یک اطمینانی به آدم میدهد که با استدلال عقلی و آموزههای وحیانی نمیدهد. لذا وقتی با چشم خودش دید و با گوش خودش شنید که خداوند بیحساب نعمت میبخشد. بیرون آمد و گفت که اگر این طور است، من هم فرزند میخواهم، ولی هم سن خودم گذشته است و هم همسرم و طبیعتاً نمیتوانیم بچهدار شویم. در آن هنگام هاتف الهی آمد و گفت: «خدا به تو یحیی را بخشید». به این موضوع دقت بفرمایید. این داستان بیانگر این است که در دیدن حسی تأثیری است که در مهمترین براهین و استدلالات عقلی نیست. حتی در مشاهده جبرئیل که برای زکریا وحی آورده نیست.
این اتفاق برای حضرت ابراهیم هم افتاد. قرآن کریم میفرماید: «وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّ أَرِني کَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتي قالَ أَوَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلي وَ لکِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبي»؛ ایشان بعد از اینکه ملکوت آسمانها را دیده بود، یک روز به خدا میگوید که خدایا این مردگان را چگونه زنده میکنی؟ خداوند از او پرسید مگر ایمان نداری؟ حضرت ابراهیم پاسخ داد: چرا، ولی میخواهم قلبم مطمئن شوم. لذا به او گفته شد چهار تا پرنده را بردار بالای چهار تا کوتاه بگذار و صدایشان کن تا زنده شدنشان را ببینی. بنابراین ما نباید آموزش چشمی را دست کم بگیریم. آموزش حسی را نباید دست کم بگیریم.
افراد مختلفی به جبهه میآمد. جوان و کهنسال، باسواد و بیسواد، مؤمن و متوسط و حتی غیرمؤمن، اما اتفاقی که میافتاد این بود وقتی به جبهه میآمدند، افرادی را میدیدند که مردم کوچه و بازار هستند، ولی اینجا تغییر کردند؛ مثلاً طرف قبل از نماز صبح، کفش بچهها را واکس میزند؛ بچههایی که از خودم کوچکتر هستند. آنجا میدیدند چقدر گذشت است، چقدر ایثار هست منتهی ایثاری که با چشم میدیدند. در خود خط مقدم هم میدیدند این بچهها چقدر دارند ایثار میکنند. این طوری میشد که افراد معمولی مثل بنده که این صحنهها را میدیدند بعد از گذشت دو ماه، سه ماه از این رو به آن رو میشدند.
دیدن با چشم در جبهه رخ داد و اگر میخواهیم این اتفاق تکرار شود باید به دیگران نشان دهیم این تجلی گذشت و ایثار و تدین است. از نظر بنده حتماً یکی از کارکردهای مومنین که در رأس آن روحانیت است همین است. مهمترین کارکرد روحانیت این است که افراد، تجسم عدالت، اخلاق و گذشت را در آنها ببینند و خودشان اهل گذشت و ایمان و اخلاق شوند.
اگر نبینند و خدایناکرده مسئولیتهای دیگری که روحانیت به عهده گرفته است سبب شود منظر الگوسازی برای مردم را فراموش کنند اشتباه است. منظور از الگوسازی این است که مردم ببینند کسی که به دین نزدیکتر است به هیچوجه دروغ نمیگوید. به هیچ وجه اهل رشوه و احتکار و تبعیض نیست. مردم باید این را با چشم ببینند. در منبر خواندن و شنیدن یک بحث است اما با چشم دیدن حتی برای زکریا و ابراهیم مهم بود. پس به طریق اولی برای ما مهمتر است.
ایکنا ـ آن زمان این الگوها در جبهه به شکل متراکم حضور داشتند. به بیان دیگر در کوره انسانسازی دفاع مقدس این الگوها در جان پاک جوانان و انسانهای از جانگذشته تکثیر میشدند، اما در شرایط امروز جامعه ما آیا آن الگوها وجود دارد؟
اولاً باید بگویم این طور نبود که جبهه از ابتدا محل تجمع نیروهای خوب باشد، بلکه محل تجمع نیروهای خوب شد؛ یعنی همه افرادی که به جبهه رفتند افراد معمولی بودند، ولی جبهه مکانی است که شما بناست در آنجا جانبازی کنید. قرار است از بالاترین چیز، یعنی جان خودت بگذری. همین باعث میشد شما با یک آمادگی به منطقه بروید. وقتی آنجا میرفتید هم انسانهای خوب و بزرگ و جوانمرد را میدیدی و آن ابعاد در تو هم رشد میکرد. آرام آرام هم رشد میکرد و در نهایت آن تجمع شکل میگرفت.
اینکه الآن این شرایط در جامعه ما هست یا نیست، اولاً شرط اول که باید به سراغ صحنهای برویم که در آن ارزشمندترین چیز، یعنی جان خودمان را کف دستمان بگذاریم نیست. چون در شهر، آن شرط نیست؛ لذا کمتر اتفاق میافتد که افراد با همدیگر مسابقه ایثار و گذشت و جانبازی داشته باشند، لذا شما نه تنها صحنههای تجمع را نمیبیند بلکه حتی افرادی که آن صحنهها را تجربه کردند احساس میکنند یک خسرانی به آنها دست داده است و میخواهند جبران مافات بکنند؛ لذا شما از افرادی کارهایی را میبینید که انتظار نداشتید. پس توضیح بنده این است که خود آن صحنهای که به مرگ نزدیک است اخلاق و روحیات فرد را عوض میکند.
ادامه دارد...
انتهای پیام