چندی قبل گزارشی از ایکنا لرستان با عنوان «ریشسفیدی به ریش سفید نیست» بر روی خروجی این خبرگزاری قرار گرفت. گزارشی که بر محور احیای سنتهای خوب گذشته مثل ریشسفیدی به نگارش درآمده بود، اما ریشسفیدی هم مثل همه روابط انسانی آسیبهایی دارد، یکی از این موارد که در میان قوم لر و بختیاری دیده میشود سنت «خونبس» است؛ رسمی که اکنون کمتر از گذشته اجرا میشود، اما کماکان در برخی مناطق زاگرس دیده میشود.
«خونبس» رسمی قدیمی در لرستان است؛ بهطوریکه میگویند پیشینه آن به 800 سال قبل برمیگردد، در این رسم که اغلب با وساطت ریشسفیدان انجام میشود، دو طایفه مقتول و قاتل شرکت دارند که طی آداب و رسومی خاص خانواده مقتول، قاتل را میبخشند؛ البته نه برای رضای خدا، بلکه بجای دیه قبول میکنند که دختری از طایفه قاتل به عقد فردی از طایفه مقتول دربیاید و این دختر، مهریه، شیربها، اجر و قرب و خلاصه حتی ارادهای هم از خود نباید داشته باشد.
این رسم امروزه تا حدودی کمرنگ شده و کمتر پیش میآید دختری از خانواده قاتل بهعنوان سفیر صلح یا خونبس به عقد یکی از پسران و یا مردان خانواده مقتول درآید؛ گر چه سنت همهگیری نیست ولی هنوز هم به کلی منسوخ نشده است. در گوشه و کنار شهرها و آبادیها میتوانیم زنانی را بیابیم که با همین سنت خونبس ازدواج کردهاند، به سراغ برخی از «عروسان خونبس» رفتیم تا خاطرات تلخ و شیرینشان را از زبان خودشان بشنویم:
«خاله ایران» اولین سوژه ما برای نگارش این گزارش است، سراغ خانهاش را از اهالی روستا میگیرم، همه او را میشناسند، او به مهربانی شهره است، زنی است دلسوز، زرنگ و کاری، بالاخره خانهاش در انتهای کوچهباغی، خود را نمایان میکند. وارد خانه خاله ایران میشوم، او زنی کدبانوست، نان خانه را خودش میپزد، هر صبح طویله گاوها را تمیز میکند، خانه را جارو میزند، حتی تلاش میکند حیاط خاکی خانهاش را نیز همیشه مرتب و تمیز نگه دارد، تمام خانه و حتی بیرون خانه را هم که برانداز کردم مثل دسته گُل، تمیز و مرتب بود.
خاله ایران مثل همیشه نانهایش را اول صبح میپزد، میگوید: اغلب روزها نان شهری ـ منظورش همان نانهای لواش خودمان است ـ را از فروشندههای دورهگرد که به روستا میآیند میگیرم. اکثر زنها دیگر خودشان در خانه نان نمیپزند و نان شهری میگیرند من هم خیلی از روزها نان شهری میگیرم اما در هفته یکی دو بار به خاطر خودم و بچهها نان محلی میپزم.
نانوایی کوچکی دارد که در لهجه لری و لکی به آن «جانون» میگویند یعنی مکانی که در آن نان میپزند، میگوید قبلاً با هیزم و تپاله (نوعی سوخت که از پهن گاو تهیه و در آفتاب خشک میکردند) آتش روشن میکردم و نان میپختم اما الان اجاق گازی دارم، کار با اجاق گازی بهتر است تا هیزم و تپاله، چون دود آنها واقعاً آزاردهنده بود.
سر موضوع را با خاله ایران باز میکنم و از نحوه ازدواج و خونبس شدنش میپرسم، خاله، دسته موهای سفیدی که از گوشه روسری خودنمایی میکند را زیر روسری جا میدهد، مشخص است که از مرور خاطراتش ناراحت میشود و دلش نمیخواهد توضیح بدهد، اما با صبوری میگوید: وقتی در دوران کودکی برایم جا افتاد که من نشانکرده و نامزد یکی از پسران روستا هستم، پذیرش این موضوع برایم خیلی سخت بود، مخصوصاً وقتی نزدیک نوروز که میشد خانواده نامزدم برای من لباس و هدیه میآوردند و برایم ثابت میشد که چه بخواهم چه نخواهم باید عروس این خانواده شوم، خیلی ناراحت میشدم؛ اما چون در آن دوران دختران زیاد نمیتوانستند نظر و عقیده خودشان را بیان کنند تمامی نگرانیها و ناراحتیهایم را در دلم نگه داشتم و چیزی نمیگفتم، منتظر بودم تا تقدیر با من چه خواهد کرد.
او گفت: شصت و چند سال قبل وقتی یک نوزاد شش ماهه بودم، یک درگیری بین پدرم با یکی از اهالی روستا رخ میدهد و در این بین یک نفر آسیب میبیند؛ البته نمیمیرد فقط نقص عضو میشود آن هم نه نقص عضوی که زیاد جدی باشد ولی وقتی ریشسفیدان و بزرگان روستا جمع میشوند تا دو خانواده را آشتی دهند نمیدانم چه میشود که پیشنهاد میدهند پدر ما یک دختر به پسر آن مرد بدهد و من را برایش نشان میکنند.
خاله ایران گفت: بعدها وقتی متوجه شدم که از بین دو خواهر بزرگترم که سه ساله و یک ساله بودند قرعه به نام من که یک نوزاد شش ماهه بودم خورده شده و من را بهعنوان نامزد برای پسر آن مرد انتخاب کردند بیشتر ناراحت میشدم که چرا پدرم از بین ما سه خواهر، من را به آنها معرفی کرده و بهنوعی به خواهران دیگرم حسادت میکردم.
خواهر خاله ایران هم که میهمان خانهاش بود، رشته کلام را به دست میگیرد و میگوید: ریشسفیدان به پدرم پیشنهاد میدهند که بهجای دیه یکیاز دو نوزاد دخترت را نشان کن تا وقتی بزرگ شد او را به عقد پسر فلانی در بیاوریم، این میشود که چون دختر یک ساله کمی عزیزتر است و یکی دیگر از خواهران نیز سنش از پسر مرد بیشتر است، پدرم، «ایران» را که نوزادی ششماهه است معرفی میکند به امید اینکه شاید این نوزاد عمری نداشته باشد و بمیرد و طرف مقابل به خواستهاش نرسد.
خاله ایران ادامه میدهد: وقتی من به سن پانزده یا شانزده سالگی رسیدم، مراسم عقد و عروسی من را برگزار کردند و با وجودی که هیچ رغبتی به این ازدواج نداشتم راهی خانه بخت شدم، با وجودیکه شوهرم پسر مهربان و خوبی بود؛ اما چون از ته دل راضی به این وصلت نبودم نتوانستم او را بهعنوان همسر بپذیریم و مدام دعوا داشتیم و به هر بهانهای از خانه شوهر قهر میکردم و به خانه پدرم میرفتم، نزدیک سه سال از آغاز زندگی من به همین منوال گذشت، من از خانه شوهر قهر میکردم میرفتم خانه پدرم و پدر شوهرم میآمد و مرا دوباره به خانه خودش میبرد.
ایران افزود: البته راستش را بخواهید خانواده شوهرم آدمهای خوبی بودند، همسرم نیز پسر خوبی بود، اما وضعیت مالی چندان مناسبی نداشتند و من که در خانه پدرم در ناز و نعمت و رفاه بودم و کارهای خانه پدریام محدود به همین آوردن آب از چشمه و جاروی خانه و شستن ظرفها در رودخانه میشد و در خانه شوهر مجبور بودم خیلی از کارهای دیگر را انجام دهم و علاوهبر این وضعیت مالی نامناسب آنها نیز برایم زجرآور بود، به این خاطر همیشه دوست داشتم نزد خانواده خودم بهویژه مادرم برگردم.
البته بین حرفهای خاله ایران و خواهرش متوجه شدم خواهر بزرگشان نیز «خونبس» شده و او را نیز به همین شیوه به عقد مردی که زن و فرزند داشته و خیلی سنش بیشتر از او بوده درآوردهاند که متأسفانه بهخاطر اذیتها و آزارهای همسر اول و فرزندانش و مشکلات دیگر مجبور میشود در همان سالهای اول آغاز زندگیاش طلاق بگیرد و به خانه پدریاش برگردد و سالهای سال مجرد بماند که شاید همین موضوع تأثیرات منفی خودش را روی خاله ایران گذاشته است.
او میگوید: متأسفانه چند سالی به همین منوال گذشت تا اینکه کمکم متوجه شدم که دیگر باید با این زندگی و شوهرم کنار بیایم و این بود که به زندگی پایبند شدم، خواهر خاله ایران میگوید: ایران دختری وابسته به مادرم بود شاید مرگ ناگهانی مادرمان و اینکه به فاصله کمی پدرمان را نیز از دست دادیم باعث شد ایران تصمیم بگیرد خودش را با زندگی جدیدش وفق دهد و دیگر هیچگاه ندیدیم ایران از خانه شوهر قهر کند و یا مشکل خاصی با شوهر و یا خانواده شوهرش داشته باشد.
از همه اینها که بگذریم، امروز خاله ایران همسرش را از صمیم قلب دوست دارد و شوهرش نیز او را با تمام وجود دوست دارد، و این را بزرگترین شانس و اقبال خودش میداند، فرزندان ایران خانم، همگی ازدواج کردهاند و نوه و حتی نتیجه نیز دارد و از زندگی امروزش گله و شکایتی ندارد.
همسر اول شوهرم در حق من مادری میکرد
سلطان نیز یکی دیگر از زنانی است که نزدیک به هفتاد سال قبل وقتی دختر نوجوانی بوده بهخاطر وقوع یک درگیری منجر به قتل بین طایفه خودش با طایفهای دیگر مجبور میشود به عقد مردی در بیاید که همسن پدرش بوده است. سلطان خانم به نظر هشتاد و اندی ساله میآید، چشمانش که اکنون زیر پلکهای افتاده و مژههای خاکستری محصور شده، خبر از درخششش در روزهای گذشته جوانی میدهد، روزهایی که برباد رفته، موهای سفید بافتهاش از دو طرف چارقدش آویزان است، به آرامی میگوید: در هنگام ازدواج سن کمی داشتم و اینکه هیچ حق انتخابی نداشتم و تنها کسی که میتوانستم با او ازدواج کنم همین مرد بود که همسن پدرم بود، ولی بعد از ازدواج تلاش کردم خودم را با زندگی جدید سازگار کنم.
این بانوی لرستانی اضافه کرد: وقتی من همسر دوم آن مرد شدم همسر اولش چهار دختر و یک پسر داشت، همسر اول شوهرم در حق من مادری میکرد و حتی وقتی متوجه شد من برای بچهدار شدن مشکل دارم تمام تلاش خود را کرد که من درمان شوم تا اینکه پساز چند سال یک فرزند پسر به دنیا آوردم و همان سال نیز خودش هم یک فرزند دختر به دنیا آورد.
وی میگوید: با توجه به زندگی عشایری آن روزها من و همسر اول شوهرم و فرزندانمان که شامل چند پسر و چند دختر میشدند سالهای سال در یک خانه و با هم زندگی میکردیم، حتی فرزندان من، همسر اول شوهرم را «دا» به معنی مادر صدا میزدند.
سلطان با بیان اینکه زندگی من تلخیها و شیرینیهای زیادی با خود داشت اما هیچگاه اجازه ندادم مشکلاتم خللی در زندگیام ایجاد کند؛ چراکه در آن روزها بودند دخترانی که نه بهعنوان خونبس بلکه بهخاطر بافت اجتماعی و عشیرهای مجبور میشدند با مردانی همسن پدرانشان و یا مردانی که همسر و فرزند دارند ازدواج کنند و من هم یکی بودم مانند همه دخترانی که در سنین نوجوانی و جوانی مجبور بودند زن دوم و یا سوم مردی دیگر شوند.
زندگی به یغما رفته «تاج»
تاج نیز یکی دیگر از بانوانی است که مجبور شد در دوران نوجوانی بهعنوان خونبس به عقد مردی دربیاید که او نیز دارای همسر و فرزند بوده است، وقتی علیرغم میل درونی خود به عقد آن مرد درمیآید زندگی عذابآوری برایش رقم میخورد و بهخاطر آزار و اذیتهای همسر اول مرد و فرزندانش مجبور میشود به فاصله کمی پس از ازدواج طلاق بگیرد و به خانه پدر برگردد، او سالهای سال در خانه پدر ماند تا اینکه سرانجام پساز سالها دوباره با مردی که همسرش فوت کرده بود و سه فرزند داشت، ازدواج کرد.
این بانوی لرستانی که خاطرات ناخوشایندی از ازدواج اولش دارد، از ازدواج دوم و همسرش رضایت دارد و میگوید: واقعاً برای دختران سخت است که مجبور به ازدواج شوند آن هم با پسر و یا مردی که هیچ علاقهای به او ندارند و شاید اگر من در ازدواج اولم اینطور مجبور به ازدواج نمیشدم و مرا بهعنوان خونبس به عقد مردی سن بالا، متأهل و دارای فرزند درنمیآوردند انتخابهای بهتری داشتم و مجبور نمیشدم در سن جوانی همسر مردی شوم که همسر اولش فوت کرده و سه فرزند کوچک دارد.
«خونبس»؛ نوعی بردگی برای زنان
فرهاد طهماسبی، کارشناس مسائل اجتماعی نیز در گفتوگو با ایکنا، با اشاره به اینکه رسم «خونبس» در لرستان برای پایان دادن به درگیریها و نزاعهای بین خانوادههای قاتل و مقتول است، گفت: در بخشی از خونبس که در گذشته مرسوم بوده خانواده قاتل، دختر خود را به عقد یکی از پسران خانواده مقتول در میآورند.
وی با اشاره به اینکه این رسم در گذشته بهدلیل قوی نبودن حکومت مرکزی و عدم کنترل بر طوایف باب شده بود، تصریح کرد: علت وجود چنین رسمی، فیصله دادن به نزاع بود و علت آن هم عدم شناخت درست از حقوق زن بوده است. در شرایط امروزی به این رسم ایراداتی گرفته میشود و بهنوعی منسوخ شده است، اغلب به دختری که با عنوان خونبس به خانواده قاتل میرفت به شکل برده نگاه میشد. این دختر برای ایجاد وحدت بین خانوادههای قاتل و مقتول به عقد فرزند مقتول در میآمد اما اغلب نتیجه عکس میداد.
این کارشناس مسائل اجتماعی با ذکر این مطلب که جامعه امروزی ما پذیرای چنین رسمی نیست، گفت: در وصلت بین خانوادههای قاتل و مقتول دختر حق انتخاب نداشته و این ازدواج اجباری بود.
طهماسبی با اشاره به اینکه در بسیاری موارد دختری که با عنوان خونبس بود بهلحاظ روحی و روانی آرامش نداشت و حتی در برخی موارد اقدام به خودکشی میکرد، گفت: اینکه دختر سفیر صلح در اکثر موارد حق طلاق یا حق تعیین مهریه نداشته نقدی بر این رسم است.
وی اضافه کرد: برای ایجاد وحدت و پایان دادن به نزاع دو خانواده مقتول و قاتل یا دو طایفه باید از روشهای دیگری استفاده شود نه اینکه یک دختر در کنار پول و چیزهای دیگر بهعنوان دیه فرستاده شود؛ برداشت جامعه امروزی این است که عروس خونبس بهعنوان بخشی از دیه تلقی میشود.
به گزارش ایکنا؛ خداوند متعال در آیه 178 سوره بقره فرموده است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ فِي الْقَتْلَى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالْأُنْثَى بِالْأُنْثَى فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَاءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسَانٍ ذَلِكَ تَخْفِيفٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَرَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد در باره كشتگان بر شما [حق] قصاص مقرر شده آزاد عوض آزاد و بنده عوض بنده و زن عوض زن و هر كس كه از جانب برادر [دينى]اش [يعنى ولى مقتول] چيزى [از حق قصاص] به او گذشت شود [بايد از گذشت ولى مقتول] به طور پسنديده پيروى كند و با [رعايت] احسان [خونبها را] به او بپردازد اين [حكم] تخفيف و رحمتى از پروردگار شماست پس هر كس بعد از آن از اندازه درگذرد وى را عذابى دردناك است»، در آیه 179 سوره بقره نیز که به آیه قصاص معروف است آمده است: «وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ؛ و اى خردمندان شما را در قصاص زندگانى است باشد كه به تقوا گراييد».
از این آیات، اینگونه برداشت میشود که قصاص در اسلام، جنبه انتقامجویی ندارد و تنها کسی که عامل جرم و جنایت است باید مجازات شود و نه فردی دیگر. در نظر فقیهان شیعه نیز دیه قتل نفس، یکی از موردهای ششگانه زیر است: 1. صد شتر سالم 2. دویست گاو سالم 3. هزار دینار سکه زده شده و رایج. هر دینار، برابر یک مثقال شرعی طلا به وزن هجده نخود است که بهطور تقریبی، برابر ۳/۵۱۵ گرم است. 4. 10 هزار درهم سکه زده شده و رایج. وزن هر درهم برابر است با وزن ۱۲/۶ نخود نقره. 5. هزار گوسفند سالم. 6. دویست حُلّه یمنی.
در قانون مجازات اسلامی این شش مورد بهعنوان دیه کامل انسان ذکر شده و نه پیشکش یک انسان بجای انسانی که به قتل رسیده است. قاتل میتواند یکی از این شش مورد را برگزیند و بر او روا نیست آمیختهای از آنها را بهعنوان دیه بپردازد.
در بهمنماه 89 برای اولین بار مسئولان میراث فرهنگی لرستان، تلاش خود را برای ثبت ملی «خونبس» آغاز کردند؛ اما در شهریور 91 ثبت آن در شورای عالی ثبت آثار تاریخی مورد موافقت قرار نگرفت؛ حال باید دید چرا بر ثبت ملی شدن رسمی که بهعنوان نماد تحجر باید حذف شود اصرار میشود. سنتی که دختر در آن به چشم کالا نگریسته میشود و حکم پیشکشی را دارد. تاوان گناه فرد دیگری را عروس خونبس میدهد؛ خواه این فرد پدرش، برادرش و یا هر کس دیگری از طائفهاش باشد.
انتهای پیام