راز دوست داشتن‌های شگفت در «فصل فیروزه»
کد خبر: 3824392
تاریخ انتشار : ۱۵ تير ۱۳۹۸ - ۰۸:۱۹

راز دوست داشتن‌های شگفت در «فصل فیروزه»

گروه فرهنگی ــ «فصل فیروزه» اثری است که محبوبه زارع در آن داستانی با مضمون عشق و عرفان خلق کرده است؛ داستانی که در حاشیه سفر تاریخی حضرت معصومه(س) به ایران برای یک دختر زرتشتی شکل می‌گیرد.

راز دوست داشتن‌های شگفت در «فصل فیروزه»

به گزارش ایکنا از خوزستان، انس ما به شخصیت‌های بزرگی مثل ائمه(ع) و خاندان ایشان همیشه باعث شده که به شنیدن درباره ایشان و دانستن روایت‌ها و داستان‌های مربوط به حرکات و سکنات آنها علاقه نشان دهیم.

از همین رو داستان‌هایی که با محوریت زندگی و شخصیت این بزرگان نوشته می‌شود؛ معمولاً با اقبال مخاطبان مواجه می‌شوند. «فصل فیروزه» اثری است که محبوبه زارع در آن داستانی با مضمون عشق و عرفان خلق کرده است؛ داستانی که در حاشیه سفر تاریخی حضرت معصومه(س) به ایران برای یک دختر زرتشتی شکل می‌گیرد.

نویسنده طرح داستان خود را در حاشیه دو رویداد تاریخی سفر امام رضا(ع) به مرو و هجرت خواهرشان حضرت معصومه(س) به ایران رقم می‌زند؛ دو رویدادی که زندگی «سیندخت» فرزند سلطان بهادر؛ بزرگترین تاجر فارس را سخت متأثر و دستخوش تحولاتی کرده است. کاروانی تجاری سلطان بهادر از نیشابور در کویری از کویرهای مرکزی ایران، گرفتار راهزنان می‌شود. چهل و سه روز از شبیخون راهزنان به کارون تجاری پدر سیندخت می‌گذرد؛ او که بازمانده این کاروان تجاری است توسط قبیله مولاخلیل نجات می‎یابد. دختر که دل در گرو محبت کیارش؛ پسر فیروزه تراشی در نیشابور بسته ـ پس از چهل روز ـ به امید رسیدن به او، با کاروانی که در پی کاروان حضرت معصومه(س) راهی مرو است، همسفر می‌شود.  

در طول سفر، شاهزاده با زنی جوان از حجاز به نام خدیجه هم صحبت می‌شود؛ زنی که داغدار نوزاد چندماهه خود است؛ اما دل در گرو عشق به بانویی دارد که در پی برادر به ایران هجرت کرده است و این عشق، خدیجه را در پی بانوی خود از حجاز به مرو کشانده است. چند و چون این عشق برای سیندخت محل سؤال می‌شود. در این گفت‌وگوها خدیجه از تفاوت دو عشق سخن می‌گوید؛ از تفاوت غریزه و فطرت.

در طول سفر او مرتبه دیگری از عشق را در جان خدیجه و همراهان او می‌بیند و در پی شناخت آن، گاه به تفکر و گفت‌وگو با خویش و گاه به گفت‌وگو با خدیجه می‌پردازد. در این گفت‌وگوهاست که سیندخت که خود بر آیین زرتشت است، با محبت شیعیان نسبت به اهل بیت(ع) آشنا می‌شود. این پرسش و پاسخ‌ها فرصتی بود که نویسنده می‌توانست از آن بهره بیشتری برای نشان دادن عمق و فلسفه محبت به اهل بیت(ع) ببرد. در این گفت‌وگوها انتظار می‎رفت خدیجه که غم از دست دادن فرزندش را در سایه عشق به بانویش حضرت معصومه(س) و شوق دیدار دوباره ایشان تحمل می‌کند، با قدرت اقناع بیشتری از عشق و انس با ایشان برای سیندخت سخن بگوید. آنجا که سیندخت از او می‌پرسد «بانویت برای تو چه کاری کرده که این اندازه خود را مدیون او می‌دانی؟» انتظار می‌رفت خدیجه بیش تر از این ما را به راز این دوست داشتن شگفت آشنا کند.

در همین گفت‌وگوها و در کشاکشی که سیندخت برای فهم این عشق متعالی با خویش دارد؛ خواننده از غیبت دوساله کیارش در پی دیدارش با امام رضا(ع) در نیشابور مطلع می‌شود؛ پسر فیروزه تراش زرتشتی در میان کاتبان حدیث سلسله الذهب، گوش جان به ندای امام شیعیان سپرده بود و پس از آن دل از محبوب و نیشابور کنده و برای خدمت به امام شیعیان راهی مرو شده بود؛ اتفاقی که برای سیندخت ناخوشایند بود و مولای هشتم را در این اتفاق مؤثر می‌دانست. در نیمه داستان سیندخت از کینه خود نسبت به این موضوع پرده برمی دارد؛ غم دختر از این اتفاق چنان است که وقتی می‌فهمد قصد کاروان رفتن به دیدار امام رضا(ع) در مرو است، می‌گوید: «هیچ کدامتان به من نگفته بودید که مقصدتان رسیدن به همان مردی است که کیارش را از من گرفته! من اگر می‌دانستم همسفرتان نمی‌شدم. من اگر خبر داشتم که نهایت این کاروان رسیدن به مردی است که تمام رویاهایم را از من گرفت ... نه ... نه ... به اهورامزدا سوگند که همراهتان نمی‌شدم».(صفحه 65 کتاب).

اما چرا در صفحات قبل که نام امام رضا(ع) می‌آید خبری از این احساس دختر و دلتنگی او از رفتن کیارش نیست؟ رفتن پسر فیروزه تراش ـ برای خدمت به امام شیعیان ـ که اتفاقا داستان با اشتیاق سیندخت برای دیدار دوباره او آغاز می‌شود و غیظی که دختر نسبت به امام دارد، اتفاقی است که باید پیش از این در حالات و احساس دختر نمایان می‌شد و طرح آن در نیمه داستان دیر است.

در طول سفر، کاروانیان از حمله مأموران مأمون به کاروان حضرت معصومه(س) مطلع می‌شوند و اندوه و غم بر سرکاروان آنها سایه می‌اندازد. با رسیدن کاروان به محل وفات حضرت معصومه(س) به یکباره خواننده در سخنان سیندخت تحول و دگرگونی می‌بیند: «بانوی شما هم عاشق بوه، عشقی فطری. عشق من و کیارش ریشه در غریزه دارد. عشق بانویتان حقیقت بود و دلدادگی من مجازی بیش نیست»(صفحه 91 کتاب). خواننده در حرکت سریع سیندخت به این حقیقت بلند، همراهش نیست: «می‌خواهم رازی را به تو بگویم خدیجه. راستش مهری در دلم نشسته، خودم هم نمی‌دانم چرا. اما شاید کار فطرت باشد. ... مهر بانویتان بر دلم نشسته! با اینکه هرگز او را ندیده‌ام، اما از لحظه‌ای که به حریم او نزدیک شدم، گویی مثل مادرم ... نه ... نه ... خیلی نزدیک‌تر ... مثل کیارش ... باز هم نه ... مثل هیچ کس ... مثل هیچ کس دیگر دوستش دارم اما خودم هم نمی‌دانم چرا و چگونه؟! حیرانی‌ام هر لحظه بیشتر می‌شود.»(صفحه 92 کتاب). این رسیدن زیبا است، اما مسیر این رسیدن هم قطعا خواندنی است؛ به بیانی دیگر خواننده در پیچ و خم تحول شخصیت سیندخت با او همراه نیست و از این تحول ناگهانی سر در نمی‎آورد و با آن همذات پنداری نمی‎کند.

با وجود این، زبان نویسنده «فصل فیروزه» در روایت حال دختر روان است و توصیفات او از به زانو افتادن سیندخت روبه روی عبادتگاه حضرت معصومه(س) و گذشتنش از دلبستگی‌های گذشته و تفکر در آیین مهر و حقیقت عشق خواندنی است:

«می‌خواهم در کنار عبادتگاه بانویتان سر به خلسه‌های درون بنهم. آن قدر صحرا را تماشا کنم تا چشمانم به شهود عشق گشوده شود. می‌خواهم آن اندازه ثانیه‌های تنهایی و اندیشه را کنار بانویتان سپری کنم تا شمه‌ای از حقیقت او در جانم بنشیند»(صفحه 104 کتاب). «فصل فیروزه» کتابی است که بدون اضافه‌گویی ما را به ماجرایی به میان بیابان‌های کویر مرکزی ایران تا ساوه و مرو و مزار حضرت معصومه(س) در جستجوی حقیقت عشق می‌برد؛ گرچه این جستجو در عمق اتفاق نمی‌افتد؛ اما در مجموع تلاش نویسنده در تلفیق تاریخ و تخیل قابل تحسین است.

انتهای پیام

captcha