روایت قاسم رفعتی از علی‌خوانی در جمع 10 هزار نفری + فیلم
کد خبر: 4153831
تاریخ انتشار : ۲۱ تير ۱۴۰۲ - ۰۸:۵۳
برای اولین در ایکنا منتشر می‌شود

روایت قاسم رفعتی از علی‌خوانی در جمع 10 هزار نفری + فیلم

شعری زیبا از آیت‌الله سیدمرتضی جزایری در وصف امیرالمؤمنین علی(ع) با صدای قاسم رفعتی جمعیتی ده‌ هزار نفری را در جشن عید غدیر سال 1356 به وجد می‌آورد. متن پیش‌رو روایتی است از سرشت و سرنوشت آن شعر، آن اجرا و آن جشن با شکوه که به عشق مولا علی(ع) خلق شد.

12 سال بیشتر نداشت که نزد استاد مسعود حسنخانی رفت تا به فراگیری گوشه‌ها و مقام‌های آواز ایرانی بپردازد. 16 ساله بود که در یک مسابقه آواز شرکت کرد و نفر اول شد. هفت سال هم نزد استاد محمود کریمی مشق آوازخوانی کرد. در زمان دانشجویی در رشته ادبیات فارسی به رادیو راه یافت و در سال 1350 به طور رسمی کار خود را در این رسانه با برنامه شما و رادیو آغاز کرد. سال 1359 نیز زیرنظر استاد محمدرضا شجریان به تحقیق پیرامون دوره عالی آواز پرداخت.

این بود بخش کوتاه و گذرا از زندگی هنری استاد قاسم رفعتی. او که متولد 1324 در تهران است، ماجرایی شنیدنی در ارتباط با خواندن شعری 110 بیتی سروده آیت‌الله سیدمرتضی جزایری در رثای امیرالمؤمنین(ع) در جشن عید سعید غدیر 1356 و در برابر جمعیتی ده‌ هزار نفری دارد!

وی که با وجود اعتماد به نفس بالا و مهارت آوازخوانی، به دلیل ارتباط مراسم با امام علی(ع) دچار اضطراب اجرا شده بود،‌ پیش از اجرا از حضرت امیر(ع) مدد می‌گیرد تا مبادا اجرایی دور از شأن امیرالمؤمنین علی(ع) داشته باشد. شنیدن ماجرا از زبان او جذاب‌تر است تا نوشتنش از سوی دیگری.

در ویدیویی که در ذیل و برای نخستین بار منتشر می‌شود، احمد مسجدجامعی، وزیر اسبق فرهنگ و ارشاد اسلامی و پژوهشگر فرهنگی در قامت پرسنده‌ای دانا به گفت‌وگو با قاسم رفعتی، استاد مسلم آواز ایرانی نشسته است، پرسش و پاسخی در خور توجه که در روزگار ما کمتر دیده و شنیده می‌شود و بی‌تردید دیدن و شنیدن آن برای هر ایرانی و هر مسلمانی که عشق در گروی نام بلند مولا علی(ع) دارد، جذاب است و ناخودآگاه اشکی از سر شوق بر چهره‌اش مهمان می‌شود. پای سخنان این دو ادیب می‌نشینیم و در میانه گفت‌وگو از آواز استاد رفعتی در وصف شاه مردان عالم علی(ع) لذت می‌بریم.

 

 

متن مثنوی مورد اشاره آیت‌الله جزایری

بزن مطرب که گاه وجد و حال است

نه گاه درس و بحث و قیل و قال است

بزن مطرب که هنگام سماع است

مرا با غم به یک باره وداع است

همه نامحرمان اکنون برونند

برون از محفل عشق و جنونند

زمان باده و ساقی و جام است

چه ترس از شیخ و بت‌های عوام است

بدین قول خوش ای مطرب به پاخیز

نوای دل زچنگی خوش در آمیز

نه من از این طرب بفشانمى دست

که آمد در طرب بالا و هم پست

همه ذرات عالم در خروشند

زساقی ولایت باده نوشند

بزن مطرب به آهنگ عراقی

قدح پر کن که وجه الله باقی

در آهنگ بلند بو عطایی

بکش از دل نوای هل اتایی

درون عالمی وحش و دد و دیو

میان مردمی نامردم از ریو

درون تیرگی‌های شب دهر

میان یک جهانی ظلمت و قهر

درون ظلمت کفر مشوه

منافق مردمی بدخواه و گمره

زقعر عالم تن پر کشیده

در اوج عالم جان سرکشیده

زخاک و خاکدان ها پاک گشته

خدایی گشته بر افلاک گشته

ز اضداد و مراتب ره سپرده

سبق تا خانه مقصود برده

تجلی کرده و رخ را نموده

نه چشمی دیده نه گوشی شنوده

درون تیر شب مهتاب کرده

به کام تشنگانش آب کرده

اگر بالا نشسته ماه بوده

و گرنه یوسفی در چاه بوده

همه دور تجلی کرده او طی

که تا این جام‌ها را کرده پر می

زکفر محض و ایمان کرده ظاهر

جناب اولیت گشته آخر

تو ای مطرب به زلفش چنگ می زن

نوای خوش در این آهنگ میزن

به تیغم گر زند دستش نگیرم

وگر تیرم زند منت پذیرم

کمال حسن در حد نصاب است

زکاتم ده که مسکین و فقیرم

چنان پر شد فضای سینه از دود

که نقش خویش و گم شد از ضمیرم

قدح پر کن که من در دولت عشق

جوانبخت جهانم گرچه پیرم

بیا با من به صحرای تهامه

زسر بفکن تو دستار و عمامه

سرودی خوان تو با آواز رومی

در آدم حق ببین و کن سجودى

زافتان چرخ و تاافتان زمین است

ندای اسجدوا کاندر طنین است

احد اندر تعین گشته واحد

تعالی شان من لیس له ند

در آهنگ بدیع و جاودانه

سرود غیب جان شد این ترانه

اگر دل دلبر پس دل کدومه

اگر دلبر دل دلبر چه نومه

دل و دلبر به هم آویته بینم

ندونم دل کیه و دلبر کدومه

در آن بیگانگان جمع وانبوه

زده بانگی که لرزان گشته زان کوه

صف اندر صف منافق را دریده

در اوج هیبت اللهی رسیده

ز مابلغ ترست گاه تبلیغ

وگر بارد به فرقش زآسمان تیر

زالله یعصمک نیرو گرفته

که تا ازشیر حق بازو گرفته

فراز خور شده مه شام دیجور

که تا کرده عیان نور علی نور

در آن صحرا که پر از وحش ودام است

فراز دست پیغمبر امام است

در آن صحرا که پراز دیو وغول است

طنین انداز آوای رسول است

در آن صحرای پر از کینه وآز

رسول حق برآورده است و آواز

که هر کس را که من مولای اویم

زحق می گویم واز خود نگویم

علی مولا و ناز برترین است

ولی اولین و آخرین است

ببیندش که بر دستم فراز است

همه حسن وکمال ولطف وناز است

ببیندش همان غیب الغیوب است

شناسیدش که سلطان قلوب است

خلیفه حق درون خاکدانها

امام کل فراز آسمانها

خدا راصورت است ار چشمش اینست

وگر دست است و اینش آستین است

درون غیب جان نفس رسول است

برون جسم وتن زوج بتول است

ولی هرنبی وهر ولی است

علی است و علی است و علی است

به جز در عشق او دینى نباشد

ایا بى مهرش آیینى نباشد

خداوند همه اهل یقین است

امیر مومنات ومومنین است

خدا ! شو یار آنکو یار اینست

مدد کن آنکه را در کار اینست

خدا شو دشمن آنکش نشد یار

شکن هر کوشکستش داد و در کار

تمام نعمت واکمال دین است

همین است و همین است و همین است

رها کن خانه صاحبخانه بین باش

رها کن جسم و با دل همنشین باش

شدم من مست و عقل از کف نهاده

من وخم غدیر و جام باده

در اوج عشق او بالا گرفته

زساقی یک سقا مینا گرفته

فنا ازخود شده زوگشته باقی

تعالى شانه من شان ساقی

سقاهم ربهم چبود بیندیش

طهورا چیست صافی گشتن از خویش

بر آمد آفتاب صبح تشریق

 زاقیانوس پرامواج تفریق

نه غیب الغیب حق اندر ظهور است

هو الله احد الله نور است

چه نیکو بنگری غیر از علی نیست

جمال کل جز از او منجلی نیست

جناب کل تجلی در علی کرد

علی را زین سبب بر کل ولی کرد

علی بود و علی بود و علی بود

علی بود و علی بود و علی بود

که ازحق برهمه هستی ولی بود

علی بود و علی بود و علی بود

به هر بالا وپستی او ولی بود

علی بود و علی بود و علی بود

درون نغمه افسونگر دوش

کز افسونش جهانی مست ومدهوش

درون ناله مرغ سحرگاه

که صد سوز است و با آن ناله همراه

درون لای لای مادرانه

که از عشق خدا دارد نشانه

درون دره ها وکوه وصحرا

درون فرش پایین عرش بالا

درون لرزش مهتاب در آب

درون جلوه شبگاه مهتاب

درون وصل مهجوران مجنون

درون حسن لیلی عشق مجنون

درون آشکارا ونهان ها

درون ذره ها وکهکشانها

درون سبز دشت نو بهاران

درون لاله هاى کوهساران

درون اشک پرسوز یتیمان

درون بخشش دست کریمان

درون ترک و زهد پارسایان

درون با عبادت آشنایان

درون هر چه خوبی هر چه بود خوب

درون هر محب و آنچه محبوب

درون نعره وقهر دلیران

درون شعله آه اسیران

درون رانش هر مطرب مست

درون هر چه بود وباشد وهست

درون ذکر یاهو ذکر هو هو

درون هر من و تو هر من او

على بود و على بودو على بود

که از حق بر همه هستى ولى بود

على بود و على بودو على بود

به هر بالا و پستى او ولى بود

سخن نه از اتحاد و نى حلول است

که این هر دو ز عقل بوالفضول است

حدیث از وصل و هجران برتر آمد

چو متن از شرح خود افزونتر آمد

حق اندر خلق مطلق کى نماید

مگر اندر تعین رخ گشاید

ولایت در تعین گشته غیب است

ولى حق است وحق بیرون ز ریب است

مراتب خلق باقى بین مراتب

در امر آن ولى والله غالب

مراتب خود فنا در ذات اویند

که در اطلاق ذاتى مات اویند

به دریا بنگرم دریا تو بینم

به صحرا بنگرم صحرا تو بینم

به هرجا بنگرم کوه و در و دشت

قد رعنا رخ زیبا ى ته بینم

انتهای پیام
captcha