استاد احمد احمدی جزو نخستین مصححان تفسیر المیزان بود
کد خبر: 3820171
تاریخ انتشار : ۰۱ تير ۱۳۹۸ - ۱۲:۲۶

استاد احمد احمدی جزو نخستین مصححان تفسیر المیزان بود

گروه اندیشه ـ صالح ادیبی، شاگرد حجت‌الاسلام احمد احمدی، با اشاره به علاقه و چیرگی استادش در فهم دقایقِ کشّافِ زمخشری و تدریسِ آن، اظهار کرد: ایشان جزو نخستین مصحّحان تفسیر المیزان بود؛ نکته‌ای که هیچ‌گاه به زبان نمی‌آورد و آن را انجام وظیفه تلمیذی در برابر استاد می‌دانست.

استاد احمد احمدی جزو نخستین مصححان تفسیر المیزان بود

به گزارش ایکنا؛ صالح ادیبی، عضو هیئت علمی دانشگاه و رئیس سابق بنیاد نخبگان کردستان، سفیر جمهوری اسلامی ایران در جمهوری سوسیالیستی ویتنام و آکرودیته کشور پادشاهی کامبوج در یادداشتی با نام پیرِ «پارسا» به بزرگداشت ابعاد شخصیتی و علمی استاد احمد احمدی پرداخته است. مشروح این یادداشت در ادامه از نظر می‌گذرد؛

جان پرور است قصه ارباب معرفت                    رمزی برو بپرس و حدیثی بیا بگو

در باورِ این کمترین بنده ذاتِ باری، کمتر کاری ناستوده تر از آن است که از کنار مرگِ مردِ بزرگ و بزرگمردی مایه گذاشته است، گذشت و درنگی، «دل وجان و خان و مان» که برای تعالیِ کیانِ فرهنگی و علمی ایران، از نکرد و به قول بیهقی «قلم را لختی نگریاند».

یاد بزرگان این بوم و بَر

اگر روز و روزگاری فرارسد که مهربانیها رو به کاستی نهد و در داستانِ تُراثِ دیرینه بی وفائی روزگاران، مردمان چنان در میانه کَرّ و فَرّ و طاق و طُرُنب «و هیاهو برای هیچِ دنیایِ فانی به دام افتند که روزمرگی ها  «روز، مرگی» شوند و  خدای ناخواسته» وا نفسا « یی شود که هرکس به فکر خود باشد وگلیم خویش از موجِ روزگار بیرون کشد و کس از کس نپرسد و همه بدَوَند وآرام نگیرند و به علتی و توجیهی ازهم بِرَمند و در نایِ خودخواهانه تنهایی بدمند؛ حتی در این صورت هم ،براستی، ناراستی و ناشکری است اگرقصه ارباب معرفت نخوانیم و زادروزِبزرگان کشورمان را به  » زادِ درود» و سلام همراه نکنیم؛ و مرگ و پرواز آنان را به  » سوگ و ستایش ننشینیم ««من لم یشکرالنّاس لم یشکرالله !»

أدای دَینی به ساحتِ ایشان

مرحومِ استاد بر گُرده ى این کمترین و سایر شاگردانش و هرآنکس که به قدر بضاعت در دانشهاى ادبى و فلسفى تضلّع و توغلى دارد و یاحتى از دور، دستى بر آتش این دانشها دارد؛ حقوق معنوىِ فراوان دارد. این دَین و حقوق معنوی فراموشی ناپذیر، بیشتر مرا وامی دارد که پیش از هرچیز و در باب دفعِ دخلِ مقدر و دفع و رفع هرگونه «شایبه ای رعایت و یادآوری نکته ای را برخود فرض بدانم؛ اینکه در فوت مشاهیر و بزرگان، گاه پیش می‌آید» که شاگردی با شگردی خاص دراثنایِ ثنایِ استاد، خویشتن را می‌ستاید و می‌نماید؛ من اما چنین قصدی ندارم و از چنین حرکاتی پروا و پرهیزِ غریزی دارم و غرض از این مقالت را صرفاً نشان دادنِ تصویری کلی از آثار و رفتار استاد و أدای دینی به ساحت ایشان می‌گیرم ودر عرضه این تصویر از ذات باری، یاری می‌طلبم... و اللهُ مِن وَراءِ القَصد. ب

اری کسی که زیادت از سی سال  سابقه شناسایی و آشنایی با استاد داشته وبا دانش و منش و سلوک خوب آن استادِ روانشاد، خوگیر بوده است؛ اکنون درگیر اندوهی جانکاه و جانسوز است؛ پنداری پدری دلسوز را از دست داده است و دریغا  نه آن دریغ که هرگز به در رود از دل  که به سبب دوری از وطن، بختیار نبود تادر مجلس ترحیم استاد حضور یابد و سخن بگوید؛ اما بنابر ادایِ تکلیفِ تلمیذی و به» حق صحبت سالها»  بر خود لازم می‌داند که به قول مولانا شمه ای واگوید از آنچه دیده است؛ آری شمه ای ازفضایل علمی وآثار ایشان و فراتر از آن، شمیمی از صفای اخلاقی ورفتار آن بزرگمرد !

دانش و منزلتِ علمیِ استاد

مرحوم دکتراحمداحمدى از نوادر علما و از عقول گسترده جهان اسلام بود و اضافه برجامعیتِ تامّ ومثال زدنی در علوم نقلی وعقلی وخاصه« فقه، اصول، منطق، کلام و عرفان «ادیبى وارسته، متکلمى شایسته، فیلسوفى برجسته، مترجمى زبر دست و نویسنده اى چیره دست بود؛ ذهنى ذکیّ، حافظه اى غنی و درّاکه اى قویّ داشت ... حافظِ بخش‌هاى معتنابهى از دواوین شعر و ادب پارسى و عربى بود؛ درکنار مطالعه زبانهای دیگر، بر زبان انگلیسى بسیار تسلط داشت و بسیارى از متون فلسفى و ادبى را از این زبان به زبان فارسى برگرداند؛ دوستدارِ سعدی بود و «خرم تن، او که چون روانش / ازتن برود سخن روان است دلداده مولانا بود و بسان او زخودبینی جداگشته و پرازعشق « بود، حافظِ حافظ (اگر هم حافظِ کل ابیات وغزلهای حافظ نبود؛ استحضارِ ذهنی شگفت انگیزی به آن داشت) و «شیفته نظامی صفت با خِرَد، خوگرفت»  با خرد خو گرفت فردوسی را ارج می‌گذاشت و سروده نام آور او را شناسنامه شجاعت ایرانیان در حفظِ آیین و کیان می‌دانست و از خردسالی با خوانشِ آن، خو گرفته بود؛

کثیری از اشعار سروده وَرجاوند و گرانسنگِ فردوسی را از بر داشت. توان خارق العاده او در کاوش و غوررسى دقایق شاهنامه را باید در توصیفاتى جست که آقاى دکتر کزازى در مقدمه کتاب چند جلدى " نامه باستان " وهمچنین در نامه های سپاسگزاری برای یاریِ کاری و همراهیِ علمی آن  به قول» ایشان استاد دانشور فرّخ نهاد تقریر کرده اند؛ آن گونه که یادداشتهای همیشگیِ سودمند ایشان را مایه سختگی و ستواری هرچه افزونتر کتاب دانسته اند. به فکر وشعر اقبال لاهوری بسیار علاقه مند بود و به آن عاشقانه می‌نگریست و خود از آن به« اقبالِ دل به اقبال »

تعبیر می‌کردو بعضی از ابیات شعری اقبال را با شور و شعفِ خاصی درکلاس یا دراثنای بحث ویا به هنگام سخنرانی قرائت می‌کرد. راهنمایی رساله این بنده در مورد علامه اقبال لاهوری0 را ایشان به عهده داشت واستادمشاور، آقای دکترحسین خطیبی بود که روانش خوش باد  راهنمایی نخستین رساله دکتری در مورد اقبال را نیز آقای دکترخطیبی به عهده داشت ومربوط به« محمود اکرم شاه» بود که نویسنده واقبال » « ! شناسِ شهیرِ پاکستانی است یاد باد آنکه آقای دکتر احمدی با آن فروتنی معهود گفت، شما بروید به آقای دکترخطیبی بگویید بهتر است ایشان استادِ مسلّمِ فلسفه غرب، خاصه کانت و هگل و هایدگر، استادِ ترازِ اوّلِ فلسفه اسلامی و فحلِ ادب پارسى و عربى، خاصه مولانا و ابن الفارض بود...و نسبت این از یکى گیر تاهزار! من امّا سَرِ آن ندارم که تمام فضایل علمیِ روانشاد استاد دکتر احمدی را ذکر کنم؛

از آنکه برای بیان ژرف‌ترِ گستره دانش و خردمندی و نیک سرشتی و انسانیت او باید فرصتهایی بسیار در اختیار مخاطب ونگارنده باشدتا حقّ مطلب را چنانکه باید وشاید ادا کند و این مقال، گنجایش آن ندارد؛ اما بنابر اصل مالا یُدرک کلّه، لایُترَکُ کلُّه» به شکل گذرا و اشاره وار بِدان می‌پردازم. راهنمایی این رساله را بپذیرند؛ من مشاور خواهم بود؛ سپس روی برگه ای مطلبی را خطا ب به ایشان نوشتند گرچه از آنجمله است این عبارت گرچه إقبال دل  پیوسته  به اقبال است و اقبال نقشی است ماندگار بردل من وحتی با مرگِ من نیز رَفتگار نیست؛ اما اگر جنابعالی راهنمایی را بپذیرید

برمن و برآقای ادیب، منّت می‌گذارید سپس در ادامه این چندبیت را نوشتند:

بر عقل فلک پیما ترکانه شبیخون به

یک ذره درد دل از علم فلاطون به

آن فقر که بی تیغی صد کشور دل گیرد

از شوکت دارا به از فرّ فریدون به

اقبال غزل خوان را کافر نتوان گفتن

سودا به دماغش زد ازمدرسه بیرون به

وقتی نظر ایشان را به آقای دکتر خطیبی گفتم و نوشته را تحویل دادم؛ ذیلِ همان نوشته، ازلطف ایشان بسیار تشکر کردند و اصرار کردند که

حتما ولطفا  طبق مصوبه گروه، آقای دکتراحمدی راهنما باشند واین ابیات را نوشتند :

فزون قبیله آن پخته کار باد که گفت

چراغ راه حیات است جلوه امید

نوا ز حوصله دوستان بلند تر است

غزل سرا شدم آنجا که هیچکس نشنید

ز شعر دلکش اقبال می‌توان در یافت

که درس فلسفه میداد و عاشقی ورزید

شماری از آثار و آراءِ ایشان

آثار پرمعنی وترجمه های سخته وسنجیده استاد در فلسفه و حکمت، تسلطش بر ادب پارسی وتبحرش درزبان‌های عربی، انگلیسی 7 وآشنایی با زبانهای آلمانی و فرانسه واحاطه علمی اش در حوزه های مختلف و خلاصه «همه چیز دانی «اش سبب شدکه سخت مورد توجه اصحاب علم؛ خاصه دانشجویان وپژوهشگران قرارگیرد.

تاملات و آراء ایشان در کتابِ تاملات در فلسفه اولی « رنه دکارت که اکنون خود از مراجع و منابع درسی ارزنده به شمار است و یا نقد و بررسی ایشان درکتاب » بن لایه های شناخت»  قدرت تحلیل و درّاکه این، « فیلسوف حکیم را بخوبی می‌نمایاند و در کتاب نقدتفکر فلسفی غرب «که قریبِ نیم قرن پیش به ترجمه آن همت گماشت، فلسفه غرب را اززبان کانت معرفی و نقد می‌کند و یا مثلا در کتاب مختارات من نصوص الفلسفه الاسلامیه فلسفه اسلامی را  من حیث هو  با همان اسالیب مطروحه در این نوع نگره معرفی می‌کند والبته در، همه اینها جانب » امانت، انصاف و اعتدال »را مرعی می‌دارد «

از موارد دیگر بروز و ظهورِ رشحاتِ قلمِ مؤثرِ ایشان ،کثیری از مقالات تحقیقی است که نمایانگر جامعیت او در دانشهای نقلی و عقلی است؛ ازجمله نقد و نقب هایی چونان :  ناخنکی بر کار مردی سترگ  خرده نقدی بر ترجمه نهج البلاغه «ملاحظاتی کوتاه برای ورود به تفکر  (افلاطون)شریعه خرد (ترجمه نارسا از متنی مقدس مغالطه کنه و وجه در نظریه تکثر قرائت دین نقدی بر نظریه هیوم در باب علیّت» و قضایای چهارگانه کانت و نقد آنها « گرفته تا تبیینِ خلط و بیانِ نکات مشوبی چون: خلط شناختشناسی و هستی شناسی در نزاع اصالت وجود و اصالت ماهیّت « »کانت و کان تامّه یا تبیین قضّیه« وجودی با دیدگاهی ابداعی « تا نقدِنقد و نقدهای فکری جدی؛ چونان نقد نقد کانت» « نقدی بر اعلامیه حقوق بشر)تبیین ماهیّت حقّ زمان از نظر صدرا و کانت و نقد نظر کانت نقدی بر نظر کواین)مکان ترجمه)مقایسه و نقد ادراک حسی نزد ابن سینا و کانت « که هریک مقرون به جرأت و جسارت و معطوف به دقت و » انصاف است .

ایشان گرچه به ادبیات عرب، بسیاراحاطه داشت و بر زبان وادبیات انگلیسی نیز تسلط داشت؛ اما هیچگاه اصطلاحاً «از آن طرفِ بام نیفتاد «. همواره در سخن و نوشتار، زبان فارسی فصیح و معیار را رعایت می‌کرد و از. » عربی زدگی و انگلیسی پرانی « بیزار بود

قرآن و قرآن پژوهی

بخشی از آثار قلمی ایشان مربوط به قرآن است؛ دکتراحمدی، قرآن را  «کلام ذات سبحان »،«سنجه و میزان «، و  » تحریف ناپذیر با قاطعیت حجّت و برهان و مستظهر به آیه حفظ و عدم اتیان «می دانست و با قرآن بسیار محشور و مانوس بود تاجائیکه هرچندماه یکبار، یک دوره کامل قرآن را درپنج نوبتِ نمازقرائت می‌کرد و این رویّه را البته به دوستان و شاگردانش نیزتوصیه می‌کردو چاشنی این توصیه، معمولا ذکرِ بیتی از اقبال بود :

گر تومی خواهی مسلمان زیستن «

» نیست ممکن جز به قرآن زیستن

باری به تفاسیر بلاغی خاصه کشّاف و بیضاوی علاقه مند بود و چیرگی خاصی در فهم دقایقِ کشّافِ زمخشری و  تدریسِ آن به دست آورده بود والبته که جزو نخستین مصحّحینِ تفسیرالمیزان بود؛ نکته ای که هیچگاه به زبان نمی آورد وآنرا انجام وظیفه تلمیذی در برابر استاد می‌دانست.آنچه بیشتر درکتابخانه نسبتاً بزرگِ شخصیِ استاد به چشم می‌خورد، تفاسیر گوناگون قرآن بود و قریب به اتفاق تفاسیرمشهور دنیای اسلام را در کتابخانه اش داشت و » مستغرق درود وثنا باد روحش»که همواره مجذوب و مستغرق  آنها بود گاهی در برخی از بحث های علمی و قرآنی، اشاراتی به تفاسیر مختلف و مفسرانِ آنها داشت وبخوبی یدِطولایِ

وی را دراین مقوله هویدا می‌کرد ...به یاد دارم که تفسیرالمنار را بسی فنّی و قویّ می‌دید وازاینکه نویسنده، عمرش یاری نداده به اتمامش رساند؛ متاسف بود.رابطه رشید رضا و محمد عبده و نادیده إنگاشتنِ رشیدرضا خودرا در مقابلِ مقام استادش عبده دیدن همه را و ندیدن خودرا( را با آب و تابِ خاصّ بیان می‌کرد و نوع »ادبِ تلمیذی رشید رضا را نسبت به عبده یا طرزِ رویّتِ ابوالفضل میبدی نسبت به خواجه عبدالله انصاری را ستودنی، قابل توجّه ودرخورِ مقامِ مفسّر می‌دانست وبه عبارتی دیگر نمی خواست با نام استادش علامه طباطبایی، نامی از او بعنوان مصحّح آورده شود وخود را تلمیذ با ارادت ایشان می‌دانست ونمی خواست کارِ تصحیحی را هم که سالیانِ سال در مورد تفسیرالمیزان انجام داده بود، بنمایاند و این خود دلالت بر اخلاص و حُسنِ ادب وی داشت .

از موارد مهمی که همواره دل مشغولش می‌داشت، مقوله » ترجمه قرآن « بود ودر کشاکش این ماجرا همواره  نگران بود؛ استاد درمورد ترجمه قرآن به زبان فارسی، ملاحظاتی خاص، دقیق و عمیق داشت وکاوشش در کنه و بُنهِ کلمات قرآنی بعنوان یکی از کلیدهای فهم درست قرآن قابل توجه بود و ازاین روی به فقه اللغه، مقایس اللغه و اتیمولوژی واژگان توجه فراوان می‌کردتاجائی که شیوه معهودکلاسهای زبان عربیِ ایشان که البته پر از نکته ودقیقه بود؛   ذکر شاهد مثالهایِ صرفی و نحوی ازکلمات وآیات قرآنی بود؛ درست به شیوه ابن هشام در« قطره الندی و بل الصدی» و یا همو در »شذور الذهب» و البته در دقایق حروفِ معانی غوطه ور بود و کمتر پیش می‌آمد که به دانشجویان تحصیلاتِ تکمیلی و شاگردان پویا و سطح بالای خود » مغنی اللبیبِ «، ابن هشام را معرفی نکند و  تکلیفی را به معنی مرسوم کلمه از این کتاب مهمِ مرجع برعهده دانشجو نگذارد... و اینچنین عشق و انس با قرآن را در دل و جان آنان شکوفا می‌ساخت؛ از جمله جستارها ومقالات پژوهشی ایشان در این مورد به« بلای تقلید در » ترجمه قرآن کریم ضرورت ترجمهای آکادمیک از قرآن کریم و » ایزوتسو و زبان وحی « و  «تفسیر قرائتی دیگر از آیات اول سوره روم» وغیره می‌توان اشارت کرد.

ناگفته نماند ایشان درمورد ترجمه های قرآن ؛خاصه ترجمه های کاملا تحت اللفظی قدیم وجدید، ملاحظاتی داشت و براین باور بود که ترجمه کلامِ وحی با ترجمه کتابهای عادی و معمولی فرقِ فارق داردو دراین مهم باید دامن احتیاط رها نکرد .

 درباور وی ترجمه قرآن به سببِ چگالیِ بالایِ معنایی، باید با بسیار بیشتراز کتابهای دیگر همراه باشد » تامل و دقت « تا نتیجه  » خجسته و پیراسته « ،

و شایانِ کلام وحیانی وآیات قرآنی باشدتاجائیکه تصمیم داشت خود، آغاز به برگردان فارسیِ قرآن مجید نماید و می‌گفت هرزمان مهدی، فرزند دانشومند او با ایشان همراهی کند؛ با عزمی جزم شروع به این کارمی کند )دربین فرزندان که همه ازنخبگان زمان هستند ؛شاید بیش ازهمه ذکرِفراوان از هوش وافر ودقت و درستیِ کارهای پژوهشیِ مهدی داشت؛ نه تنها به این سبب که او دکترزبانشناس است ومتضلع در علوم انسانی؛ بل به سبب نبوغ و باریک بینی اش در صناعت ترجمه( درباورِ استاد؛ مترجم اضافه بر احاطه کافی به زبان مبدا و مقصد ،انس و إشراف بردقایق علوم قرآنی، باید ادیبی متفنن و متخصص باشد تا از عهده چنین کار مردافکنی برآید .

مقوله ادبیات و «ذوق شعری و ترجیحِ بی نشانی «

تعدادقابل توجهی از مقالات ایشان در حوزه ادبیات است وآنچه پشتِ بسیاری از فحاویِ آرای او و سطورِآثارش می‌توان خواند و حس کرد، فرطِ عشق وعلاقه اش به ادب پارسی است .آنگونه که در آغاز این نوشته به گونه ای فشرده ذکر آن رفت؛ ایشان درزمینه ادبیات هم با جامعیتِ معلوماتِ نقلى و دانستنى هاىِ ادبى و حافظه اى نیرومند، اشعار فراوان از سروده هاى پیشینیان و همزمانان در خاطر داشت؛ بماند آنکه خود نیز صاحب طبع و ذوقِ شعری بود وگاه طبع آزمایی می‌کرد ودرمیدان نظیره گویی، گوی می‌زد و به استقبال ابیاتی از مولانا وسعدی می‌رفت و حتی بارها قصاید بغرنج خاقانی را تتبع می‌کرد؛ اما درهمه اینها آنچه بیشتر، جوهر شعری یافته بود، مضامین فلسفی و اجتماعی بود ...این اشعارِ جسته گریخته ایشان بغایت پُرمعنا و سخته بود و به سببِ فرطِ استحکام و پختگی، مایه تعجب و تحسینِ این بنده بود؛ اما هیچگاه دلم بار نمی داد ازایشان سوال کنم چرا دو بیتی های پیوسته ویا دیگرِ سروده های خودرا در قالب منظومه ای جمع نمی سازند ومنتشر نمی کنند؟ اما قضا را یکبار که چند بیت سروده ایشان را در سوگ مرحوم دکترشهیدی دیدم، دل به دریا زدم و جرات کردم و سببِ عدمِ رغبت ایشان را به جمع آوری سروده های کوتاه و پراکنده اش جویا شدم؛ نخست جواب نداد و سکوتی حکیمانه کرد وسپس بآرامی گفت :

«مرا به شعر مجرّد مدان از آنکه جز این

عروس طبع مرا هست چند گونه جهاز»

عرض کردم در اینکه » ذوفنون « هستید، شک ندارم؛ اما راستی چرا اشعارتان با این فضا و زبان و با اینهمه لطف و توانِ بیان، آنهم بدونِ خللی در تساوی طولیِ مصراع ها، اینگونه باید در پرده ابهام باشد و خاک بخورد و آنرا جمع آوری نمی کنید؟ درجواب با آن لحن همیشگی وفحوای آرام و استوار، ابیاتی را ازعطار خواند:

بی‌نشان شو یک دم از یاد و نشان

تا ببینی سرّ پنهانیِ عیان

بی‌نشان شو ای پسر در راه یار

تاتو باشی در دو عالم بختیار

بی‌نشان شو در ره مردانِ مرد

تا تو باشی در جهان آزاد وفرد

بی‌نشان شو در میان عام و خاص

تا بباشی پیشِ حق خاص الخواص

بی‌نشان شو در ره حقّ ای پدر

تا ز اسرار خدا یابی خبر

ای کاش مثل مرحوم حمیدی شیرازی، حداقل این تضمین های شعری استادانه را جمع می‌کردید، حیف است ثبت نشود وفراموش شود؛ گویا بخشِ عمده ی آنهم آنگونه که گوش من باآن آشنااست در همان بحری است که پسندِ مولوی است؛ یعنی بحر رمل مسدس مجذوب؟!این بار باهمان مِهرخندِ شیرین ومتینِ همیشگی اش در غایت ایجاز و رندی و طنزِ سخن، پاسخ داد که:

 در سایه ی یَم » إلّا «

دور از همه یَم » غوغا «

بشنو دگر از » نای» م

من نای ام و من نایَم»

بعدها این دوبیت رااز ایشان خواستم وباخط خود برایم نوشتند؛ گویی اشاره به آیات شریفه 224 و 225 سوره شعراء دارد و پنداری نایِ شاعری در« الا «‌ی استثناء، وقر و وقار گرفته است و از شهرت برحذر است و نمی خواهد« حُسن برمَزاد نهد « و مباد که در « واد یهیمون» و غوغای« غاوون» در آید؛ والله اعلم!

استاد اگرچه به شیوه معهود، بی نشانی را بر اشتهار ترجیح می‌داد وشهرت را آفتِ پرمخافت می‌دید ونمی خواست عنوانِ شاعری داشته باشد؛ اما واژه ها، صور خیال و حس وحالِ سروده های ایشان، شایسته ستایش بود؛ آنسان که از چُنوئی می‌سزد.

نزدیکان و شاگردان ایشان قطعا براین نکته، صحّه می‌نهند که ایشان در طول تدریس یا ارائه سخن، کمتر فصلی را بدون خوانشِ ابیاتی از بزرگانِ شعر پارسی، خاصه مولانا و فردوسی به پایان می‌رساند .

زنده یاد استاد با مقالاتی همچون: زخمه روح، ) مناجات نظامی) تبدل حواس در مولانا و ابن فارض «  » استغراق در مولانا و ابن فارض»«سعدی و حسن و قبح افعال ) ذکر جمیل سعدی)و دهها سخنرانی و مقاله دیگر، در این عرصه اشتهار و اعتبارى در خور یافت؛ آنمرحوم پروانه وار، آزاد وسبکبال درگلزار دواوین شعر

پارسی می‌گذشت و گشاده رویانه از فضای عشق و عرفان آنها بهره می‌برد و به اقتضای مقامِ ایرادِ سخن، گشاده دستانه از آندسته از ابیات که غالبا با نکته وظریفه ای عرفانی همراه بود، استفاده می‌کردواین بود که محفل صحبتشو سخنانش، سرشار از نکته های ژرفِ حکیمانه و ابیات نغزِشیرین بود.

مقوله نشر و«‌ایفای نقشِ بی بدیل «

نام دکتراحمداحمدی، این پیرِ دیرپایِ عرصه« نشر و طبع « با انتشارات« سمت «عجین شده است و کارِ کِرامَند و نقشِ ارزشمندِ ایشان درفراروندِ تدوین ونشر قریبِ دوهزارکتابِ شاخص دانشگاهی و همچنین«بنیانگذاری، راه  اندازی وپیشرفت» این سازمانِ سترگ را خُرد نتوان شمرد؛ راه اندازی ورهنمونی 36 گروه و رَسته پژوهشی وتالیفی باحضور استادان وسرآمدان هر رشته، طبع ونشرکتابهایی با شمارگان تقریبی40 میلیون جلد، جد وجهدی عاشقانه ومخلصانه می‌خواهد و دیدگاهِ کاسبانه و نمایش مدارانه را برنمی تابد.

پی ریزی پژوهشکده علوم انسانی، تدوین نشریات علمی  تخصصی و به جا آوری و برگزاری همایشها و نشست های علمی  پژوهشی و جلوگیری وبازداری از تکرار و دوباره کاری در کتابهای درسی ومبنایی، آنهم با آنهمه کوشش و کنشِ دشوار و طاقت فرسایی که اقتضای چنین کارِ کارستانی است، بسیار ستودنی است و چنین اخلاص و اهتمامی سبب شده است که امروزه روز، کتابهاى درسیِ دانشگاهی، سامانى در خور یافته وبه نحو منسجم و همگونى منتشر می‌گردد؛ حقا آنگاه که به نقشِ تعیین کننده و سازنده ایشان درقرار دادن چندین و چندمیلیون کتابِ درسی و مبنایی دراختیار دانشجویان و استادان، فکر می‌کنم؛ بر او آفرین می‌گویم و سپاسها می‌گزارم و بی اختیار در ستایش این اراده وعمل می‌گویم :

«چنین کنند بزرگان، چو کرد باید کار»

بی شبهه ،کار نکویِ این استادِ روانشاد درمقوله کتاب و نشرِ این کهن بوم و بر، چونان مُهر و نشانی بر پیشانیِ رخسارِ نشرِکشور جاودانی است :

«محسنان رفتند و احسانها بماند

ای خُنُک آنراکه این مرکب براند

گفت پیغمبر خنک آن را که او

شد ز دنیا، ماند از او فعل نکو! »

روانشاداستاد، دربرخی ازگردهمائی ها وکنفرانس های ذیربط حوزه علوم انسانی؛ خاصه مجامع ادبی، هزاره های شاعران وفیلسوفان، بزرگداشتِ شخصیتها و مفاخر، کنگره هاى ایران شناسى وتحقیقاتی حضور می‌یافت و  بی هیچ منّ وأذی ـ سفره ی سخا و باب فضل بر مخاطبان وشرکت کنندگان می‌گشودوچه خوبست اگرروزی ،مجموعِ سخنرانی های ایشان درقالب مجموعه ای چاپ ومنتشر گردد.

« حسن تقریر» و «شیوه نوشتار»

ایشان در سخن و بویژه نوشتار به شهادت سخنرانی ها و نوشته هایش، دقت وتوجه خاصی در چینش وانتخاب واژگان و جملات داشت ولغزشها و خطاهای متعارف درسخن و نوشته ایشان بندرت راه می‌یافت و ادیبانه و مؤدبانه سخن می‌گفت وسخته و ساده ودر عین حال، متین و مستدل می‌نوشت؛ باور عجیبی به صحت ساختارِزبان ملى ایرانِ عزیز داشت؛ قلمش نه در وادیِ «سادگی و سرگرمی محض لغزید و نه به سمتِ« بغرنج گویی وباستانگرایی» پیچید؛ با نثرِ معیار می‌نوشت؛ نه فروتر و نه فراتر؛  همانکه دانشنامه ها ،پایان نامه ها ،روزنامه ها وکتابهای درسی )دانشگاهی و پیش از آن ( بدان نوشته می‌شود؛ البته ناگفته نماند، گاه برخی از نویسندگان ـ  لامحاله ـ  سبک خاصی )شخصی (در نوشتار ـ ونه در تقابل با هنجار  ـ دارندکه در نظر و گذر بر آثارایشان این نکته به دست می‌آید که غیر از درصدکمی سبک شخصی در بقیه موارد، نثر معیار فراروی داشته اند مقالات وسخنرانیهای ارزنده و اثرگذارِ استاد به گونه اى است که

«خبرویت و شاخصیت» او در این دو عرصه نیز به سببِ همپایگیِ دانش و بینش، و مناعت طبع و متانت قلم، بارز بجا وهویدا است:

«رنگ باقی صبغة الله است و بس

غیر آن بر بسته دان هم چون جرس

رنگ صدق و رنگ تقوی و یقین

تا ابد باقی بود بر عابدین

رنگ شک و رنگ کفران و نفاق

تا ابد باقی بود بر جانِ عاق

چون سیه‌رویی فرعون دغا

رنگ آن باقی و جسم او فنا

برق و فرّ رویِ خوبِ صادقین

تن فنا شد، وان بجا تا یومِ دین!»

وقت شناسی و «شیوه تدریس و اداره کلاس»

توصیف حال و هوای کلاسهای سختگیرانه و درسِ سنگین و درعینِ حال بسیار دلنشین استاد نیزحدیثی مطول و دراز دامن دارد و لازم است فصلی مشبع به آن اختصاص یابد؛ شاید بعدها ودر مجالی فراختر،دیگرِ شاگردان و دوستان ایشان، در قالبِ« دل گفت ها و دل نوشت ها»  به خاطرات خاصِ کلاسهای درس و بحث ایشان بپردازند؛ اما اگر، بگویم شیوه تدریس ایشان نیز شاذ و ممتاز بود، چیزی به گزافه نگفته ام.نخست از ساعات شروع تدریس آغاز کنم؛ علیرغم پرمشغلگی و پرکاری، همتی تامّ وتمام برای رسیدنِ بهنگام به کلاس درس داشت که موجب شگفتی دانشجویان می‌شد؛ پنداری ساعت را با معیار او کوک ومیزان می‌کنند؛ بسیار دقیق، بدون دقیقه ای تعویق » خنک آن روز، یاد باد آم روز»که پس از ورود به کلاس، نام یکان یکانمان را و همچنین شهر و دیارمان را

باحوصله پرسید،دانشجویان که از چهارسویِ ایرانِ عزیزجمع آمده بودند؛ هریک خودرا معرفی کردند؛ سپس ایشان هریک را به نوعی و نحوی می‌نواخت؛ مثلا دوستِ آذری را با ذکر نام استادش استادش« مرحوم علامه طباطبایی» و نیز شهریار وعظمت کارشعریِ او و همچنین با گریز به پسوندِ تبریزیِ شمس و صائب منِ کرُد را با نام ،«استادش مرحوم بدیع الزمانی و ستایش کارِبزرگش در نوشتنِ حاشیه برقاموس فیروزآبادی و نام بردن از گلشن کردستانی و ذکرِ شعرِ شهریار در ارادت به او وحدیثِ رشیدیاسمی»، همکلاسی خراسانی را با نام ،«شاعرو فیلسوف وحکیم  طوس، فردوسی و غزالی و خواجه نصیر وشاعرشهیدِ نیشابور)عطار)

و دوست شیرازی را به دوآفتاب غیرِ آفِل و دو  خواجه تمام عیارِ شعر)سعدی وحافظ( و فیلسوفِ واضعِ حرکتِ جوهری، ملاصدرا و همدوره ای لُر را به رادیِ

کریمخان زند و صیتِ سخای مرحوم آیت الله قاضی )بنیانگذار دانشگاه قم ( و دو زرین کوبِ شهیر و سیدجعفرشهیدی... و قس علی هذا، سپس ازرنگین کمان زیبایِ ملل و نحلِ ایرانی؛ بعنوان جلواتِ برجسته تمدنی و فرهنگی این سرزمین، سخن به میان آورد و ابیاتی از علامه اقبال یا به قولِ ایشان » اقبالِ عزیز»

را خاتمِ این منشور قرار داد و گفت:

نه افغانیم ونه ترک وتتاریم

چمن زادیم و ازیک شاخساریم

تمییز رنگ و بو بر ما حرام است

که ما پرورده یک شاخساریم»

  سپس بخشی از ابیاتی را که اقبال در رموز بی خودی با عنوانِ

 حُسنِ سیرت ملیه از تادب به آداب محمدیه  آورده » است با صدایِ رسایِ گیرا خواند :

غنچه ای از شاخسار مصطفی

گل شو از بادِ بهار مصطفی

ازبهارش رنگ و بو باید گرفت

بهره ای از خُلقِ او باید گرفت

مرشد رومی چه خوش فرموده است

آنکه یَم درقطره اش آسوده است

«مگسل ازختم رُسُل ایام خویش

تکیه کم کن برفن و برگام خویش»

فطرت مسلم سراپا شفقت است

درجهان، دست و زبانش رحمت است

نغمه ای داری اگر، تنها مزن

جز به شاخ بوستان ما مزن

...

گرنسب را جزو ملت کرده ای

رخنه درکار اخوت کرده ای

نیست از روم عرب پیوند ما

نیست پایبند نسب، پیوند ما

دل به محبوب حجازی بسته ایم

زین جهت با یکدگر پیوسته ایم

عشق او سرمایه جمعیت است

همچو خون اندرعروق ملت است

عشق درجان ونسب در پیکر است

رشته عشق ازنسب محکمتراست

«نورحق را کس نجوید تار وپود

خلعت حق را چه حاجت تاروپود»

به عبارتی دیگر، دلهای دانشجویان را با این مقدمه کوتاه  نرم نرمک  به هم نزدیک کرد و فضای دل انگیز و مهربانه ای را در کلاس حاکم کرد.

استاد در احترام به وقت واحترام به مواعید بختِ سعید  داشت و بختیاری ایشان در وفای به عهد توفیقی خارق العاده بود... و اما به قولِ فرخی:

» من ازکرامت اویک حدیث یادکنم

چنان که بردلِ تو، سالها بماند یاد!»

معمولاً برخی از دانشجویان پس از اتمام درس ویا دفاع از رساله، نزد استاد می‌رفتند و از وی می‌خواستند که بیت یا ابیاتی از سروده های خود یا دیگرِ شاعران را با خط خود وبعنوان » یادگاری «  در دفترِ آنان بنویسد؛ من بارها به  چشمِ سَر در تعدادی از این نوع دفترها دیدم که استاد به تفاریق و تناوب، این دو بیت را نوشته بود که البته هردویِ آنها مؤیّدِ همان » وقت شناسی «  و توجه به این مهم است؛ بیت نخست که بکرّات به قلم استاد در دفترچه خاطرات دوستان یافت می‌شود:

«غنیمت شمار این گرامی نفَس

که بی مرغ قیمت ندارد قفس

مکن عمر ضایع به افسوس و حیف

که فرصت عزیزست و الوقت سیف»

و بیت زیر که بیشتر، وِردِ زبان ایشان بودو البته گهگاه به قلم خود وبنابر درخواست دانشجویان دردفترچه خاطرات شاگردانش می‌نوشت :

«قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند

بس خجالت که ازاین حاصل اوقات بریم»

ایشان بواقع معلمی به تمام معنا بود و معلمی جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود با شور و شوق تدریس می‌کرد وکلاسهایش صمیمیت و گرمای خاصّی داشت؛ گویی شعله های آتشِ عشقی که در وجودش روشن است؛ محیط کلاس را گرمای بیشتری داده و این حرارت در دل وجان شاگردانش نیز اثرکرده است :

» که از جان پروری با جان درآمیخت!»

طرزِ تدریس ایشان نیز البته نو و در نوعِ خود بدیع بود. در کلاسهای ایشان، باب گفتوگو همواره مفتوح بود و پرسشهای دانشجویان را مشتاقانه می‌شنید و گشاده رویانه پاسخ می‌دادو در ایجاد کنش متقابل سعیِ فراوان می‌ورزید و به درگیرکردن دانشجویان درمقوله مورد نظر و مشارکت آنان در روند یادگیری توجه تام وتمام داشت .

تشکیل چند گروه و تعیین مسئولی از میانِ خودِ آنان برای تمرین دروس مختلف ازجمله روشهای تدریس ایشان بودو سخن زین نمط فراوان است؛ سطر به سطرِ تکالیف وتحقیقات درسی و پایان نامه های دانشجویانش را با دقت و باریک بینی ستودنی می‌خواندودرصورتِ لزوم، حک واصلاح می‌کردودرطیِ انجام کار، اگر از کسی، کاستی و رخوتی در انجام تکالیفِ تحقیقی می‌دید؛ قاطعانه ودلسوزانه گوشزد می‌کرد. دانشجویان مقاطع مختلف بخوبی می‌دانستند که تکالیف آموزشی وتحقیقاتی که به ایشان تحویل می‌شود حتما از نگاه نکته یاب و دقیق ایشان می‌گذرد و آنچه در دلِ این دقت، اهتمام و پشتکار گسترده، جوانه می‌زد و جان می‌گرفت، علاقه مندی و تعهد خاصی را در میان دانشجویان ایجاد می‌کرد وسبب جذب و ارتباط هرچه بیشتر آنان با استاد می‌شد.

اساساً شکلِ تدریس ایشان برپایه » سخنرانی، توضیحی یا حلِ مشکلاتِ «  صِرف نبود و جنبه انگیزشی بارزی داشت وشاگردان حس بهتر و برتری به انجام کاروپژوهش داشتند و اینگونه آنان را به سمتِ تحقیق و استنباط صحیح سوق می‌داد؛ گهگاه بنابر فضا و اقتضای کلاس، ابیاتی را از مشاهیر شعرا از بر می‌خواندو نگاه استاد با نگاههای معنی دارِ برخی از ابیات کنایی که در اوج هوشمندی وزیرکی انتخاب شده بودند، همراه می‌شد و بخوبی القایِ مطلب می‌کرد؛ بی آنکه کسی برنجد و اتفاقا اثرگذاری و نکته آموزی اش بسی بیشتراز تذکارها و یادآوریهای صریح ومستقیم بود...نحوه ادای مطلب و لحن تکلم، برخی از ایماء و اشارات و مکثهای بهنگام، متدولوژی خوب و مطلوبی برای حرکت از یک مرحله تدریس به مرحله دیگربود ... من خود از کلاسهای ایشان چندین آموزه

محسوس و محصَّل دریافتم و آویزه گوش ساختم؛ از آن جمله: » تشخّص و وقار در رفتار »،« سادگی در عین  آراستگی»،« نظم کاری و انضباط قابل تحسین در إداره زمان»،«راستگویی وصداقت فراوان درگفتار و پاک» نگاهداشتِ زبان از پُرگویی وپراکنده گویی، مغلطه وسفسطه «، «دوری از نَمود و نمایش، هنگامه فزایی ومجلس «، » آرایی» حذر از بازارگرمی، معرفت فروشی و معرکه گیری « و » پرهیز از تبلیغات و انحاءِ روحیاتِ ژورنالیستی « و » پرهیزِ قاطع از انواع وقت کُشی هایِ حینِ تدریس چنانکه افتد ودانی  که متاسفانه در طول تحصیل کم وبیش « همه ما وهمه دانشجویان و طالبانِ علم به نوعی ازتعدادی از کلاسهای کج دار و مریزِ برخی تدریسگران 8 معاینه

دیده ایم؛ ازجمله توضیحِ واضحات و یا ذکرمطالب غیر مفید و بی اثرو بی ثمر ویا گاه بدتر، ذکرِ مسائلِ بی ربطِ چرت و چرند که با موضوعات درس فرسنگها فاصله دارد. این نوع نظم ونسقِ کاری و رفتاری که از تکلف به دور بود و سمعه ای و ریایی نبود به مرور، جزو«ملکات» می‌شد و شعاعهای روحی والا و ورای کلام رادر روح و جانِ شاگردان و مخاطبان تقویت می‌کردودر آنان شوق به دانش و پارسایی را بر می‌شوراند… زین قصه بگذرم که سخن میشود بلند!

سعه صدر و وسعت نظر

ایشان به یک معنی متمایز از دیگران وممتاز بود وآن همانا داشتنِ. » بینشِ باز، سعه صدر و وسعت نظر» است نخست آنکه آقای دکتراحمدی درمقابل اظهار نظر و ابراز رأیِ دیگران بسیار صبور و بردبار بود؛ خوب می‌شنید ودرهنگام سخن گفتن دیگران، ادب استماع به جای می‌آورد؛ نگاهش متوجه این وآن نبود وبه شخصِ گوینده می‌نگریست وحرکات وسکنات ویا باصطلاح زبان بدن، مؤیّدِ عینیِ احترام به مخاطبین بود؛ گویی گویندگان، کسی را یافته که با مکث و متانتی یگانه به سخنان او گوش می‌دهد و این بود که فضای احترام آمیزی را احساس می‌کردند و رفته رفته، لحنِ صدا، آرام و گفتارِ تند، ملایم می‌شد وصمیمیتی غالب می‌شد و به عبارتی 8 ـ ازکاربردِ عنوانِ مقدّس » استاد، مدرس یا معلم «   برای چنین افرادی که وقت کُشی می‌کنند و کلاسهایشان عاطل و بی حاصل است، پروا و إکراه دارم؛ ازاینرو بناگزیر از واژه مهجورِ« تدریسگران «  استفاده کردم سرراست تر، تأنّی و ادب و وقار آن بزرگوار در حین سخن گفتن و اظهار نظرِ دیگران، هم خوشایندِ مخاطبین بود و هم فضای فراخی را برای گفتگو ایجاد می‌کرد که راحت تر اظهار نظر کنند وآنچه را دل تنگش می‌خواهد، بگویند و از پس آیندِ » عصبانیت، برآشفتگی و پرخاشگری «احتمالی شنونده نهراسند.

درخاطرم هست که مرحوم استاد دکترحسین خطیبی می‌گفت، عجیب است که هرگاه به این مردِ خدا می‌رسم سرِسخنم باز می‌شود ومی خواهم از همه چیز بااو صحبت کنم ازتشویش خاطر ودغدغه هایم درمورد زبان پارسی و برخی از متون قدیم ... وحتی از غمِ نهانخانه درون، رنج رایگان وخاطرخسته ام ...آری با او راحتم ! یکباردرکلاسِ آقای دکتر محسن جهانگیری استادِ نَودَرگذشته ام که روانش خوش باد و او نیز اخیراً دربهار ودر مه اردیبهشت، خاکدان جهان، بِهِشت وشُد به شاخسارِ بهشت، درحین تدریس علمِ کلام در درسِ «سیر آراء و عقاید اسلامی «   ودر میانه کلام و به اقتضای بحث راجع به یک ازقدمایِ متکلمین، نامی از لغتِ  مؤتمن « رفت و ایشان در اثنای توضیح درمورد این واژه، اشاره کرد که نعت مفعولی از  » إئتمان» است یعنی «موثُقٌ بِهِ «،شخص قابل اعتماد، امین و درستکار، بعد یکباره گفت می‌دانید مصداقِ عینیِ کامل عیارِ مؤتمن که من براستی به او ایمان دارم ،چه کسی است ؟ چشم ها به استاد خیره شد؛

همین آقای دکتراحمدی خودمان ! آخر او سنگ صبور مااست، شرح صدر و سعه صدرش کم نظیر است؛ از بس شکیبا وشنوا است، هر وقت پُرِدل حرف داریم نزد او می‌رویم...» ودانشجویان خوب می‌دانستند آقای دکتر جهانگیری، شخصیتی مؤمن و مهذّب داشت و دربحر  » تملق و تقرب»

 

به کسی سخنی نمی گفت وبا باورهایش زندگی می‌کرد و سخنش همان اعتقادش بود .درباورم دلِ دریانوش و نگرشِ وسیع ایشان به گونه ای بود که در مرزبندیها، بسته بندیها و دسته بندیهای حقیرنمی گنجید؛ آری مرزبندیها و چارچوبهای ساختگی و جعلی تنها جای کوزه نوشان کوته بین و خودبینی است که خدا بین و صاحبدل نیستند .بدیهی است که هرکس در زمینه فکری و سیاسی، اجتهادات خاص خودرا دارد؛ اما هیچگاه دیده نشد که استادِ روانشاد جانب جناح یا جبهه خاصی را بگیرد و دوره ای هم که نماینده بود« ز نامساعدی بختش، اندکی گله بود «، و از آن، چندان خشنود نبود و با روحیه اش سازگارنبود وکارعلمی وآموزشی را ارجح از هر سِمَتی می‌دانست.درکنارِ اعتقاداتِ استوار و راسخِ ایمانی و دینی، به عقل جمعی وخرد ورزی باورمند بود، متدین و باایمان بود؛ اما دین و ایمان را نردبانِ نام و نان نساخت و به ظواهر دنیا، دل نباخت. همیشه برخی از استادانِ ترازِ اول و بلا منازعِ رشته های مختلف علمی کشور وسرآمدانِ نویسندگان ونام آورانِ شاعران زمان و علمایِ محقق و مفاخرِ متفکر با شوق و رغبت و آرزومندانه  نه آزمندانه  به او سرمی زدند؛ کم  نیستند شخصیتهای عالم و سالم از اصحاب « ملل و نحل » مختلف  از » پارسی وکُرد و آذر « از «بلوچ و عرب ترکمن» و به قول مولانا » از مرغزی و رازی و رومی و کُرد»که با این بزرگمرد از تبارِ زاگرس نشینانِ » «لر» نشست و برخاست و حشر ونشر داشتند وسبب ایجادِ  » وفاق و وِداد و همدلی «عجیبی شده بود .

یاد باد آنکه روزی در دفترکار ایشان بودم، اتفاقی نادر رخ داد؛ بااختلافِ دقایقی چند، سه نفر به آنجا آمدند ؛

کاشی که به عمل آمد با حسابِ چهارمی یعنی این بنده که کردستانی هستم از چهارسوی ایران آمده بودند؛ شگفت آنکه این سه عزیز هریک با سه شاخصه مجزا و یحتمل با علایق وسلایقِ گونه گون بودند؛ آنکه از خراسان )سبزوار( آمده بود قسمتی از شاهنامه فردوسی چاپِ سنگی مسکو به همراه آورده بود.دیگری که کرمانشاهی بود، شاهنامه باستانیِ کُردی )عباس خان کَنوله ای( و سومین شخص که کتاب حاشیه الدسوقی علی متن معنی اللبیب در دست داشت، اهوازی بود؛ خود استاد هم که شخصیتی قرآنی و حافظِ بیشینه سوَر قرآنی بود و «لُر « واهل ملایر از «استان همدان «

 

بود؛ درسخن ایشان طنز و حاضرجوابی جایگاهی خاص داشت ومن نیز این را می‌دانستم؛ عرض کردم اینک اینجا » ادیبی خراسانی و ادیبی کرماشانی ) کرمانشاهی( و ادیبِ اهوازی « نشسته اند؛ همه ادیب هستند جزمن که » هیچ ندانم «یارب چه کند هیچ ندان با همه دانی )همدانی(؟!،  استاد فرمود به نظر من هرکس به دل راه دهد  اگرچه به زبان نیاورد  که در رشته خویش همه دان است؛ دانا است  آنهم نه دانای کامل و نه حتی درهمه علوم و فنون  درست در همان لحظه که چنین » وارد»ی به دل او خطور کرده  ، اولین گام ورود به نادانی است؛ تازه نادانی اش آغاز شده است.

غزالی درمسجدی به نماز ایستاده بود؛ لحظه ای حضور ذهن از کف نهاد و به دلش خطور کرد که آیا کسی با دانش من به عمق آیات سوره حمدو تکویر آگاه است و به این درجه از آگاهی ومعرفت، قرآن را دریافته است که بتواند دراوج خشوع وخضوع نماز خواند؟! خودش بعدها مافی الضمیر وماوقع را باز می‌گوید و می‌گوید فُجأهً دچار رعشه شدم؛ ارتعاش، احساسِ صرف نبود؛ تمام بدنم رافراگرفت، زبانم از حرکت بازایستاد، نماز را قطع کردم وگریان از مسجدبیرون آمدم .

بله آن فیلسوف و فقیه و صاحب صلاحیت تام در اکثرِ علوم و تئوری پردازعرفان ورئیس بزرگترین دانشگاه جهان آنزمان ) نظامیه بغداد(، داستانش را حتما شنیده اید نقل قول ها متفاوت است قیلَ بسی آه سرد از جگر بر کشید « : « و گریان و مویه کنان رفت ودست به کاری زد که غرورش را  آنهم برای ورود لحظه ای چیزی به ذهن اصطلاحا  » وَرَد بباله أَو خَطَرَ بباله» همان که در بحثِ سجود سهو آمده است  «حتّی یَخطِرَالشیطانُ بین المرء وقلبه» بشکند و  شد آنچه شنیده اید، سالیان سال شهرت علمی و عالَمی، شوکتِ علمایی و شأن ریاست دانشگاه جهانی وغیره را  رها می‌کند و گوشه ای اختیار می‌کند و استغفار می‌کتد و تحولی در وجود و اندیشه خود ایجاد می‌کند و طرحی نو درمی اندازد و دانش هایِ قشریِ زمانه را که دچار اُکسایِشِ مداربستگی وحال خستگی و بال بستگی شده اند، از نو قرائت می‌کند؛ این بار به نوعی دیگر یا به زبانی سرراست تر، اکسیداسیون علوم را با إحیاءُ علوم الدین، إحیا می‌کند و چنانکه خود گفته است » کیمیای سعادت و اکسیرِرستگار» را در چنین تحولی می‌داند ...و در ادامه ی « سخن، استادِ روانشاد، مکثی کرد، نفسی عمیق کشید و با طنینی حزین و به همان سبکِ سخنِ معهود، گفت آری کسی که اسیرِنفس نیست وخودساخته است؛ همه دان است؛ مرحوم میرسیدعلی همدانی، همه دان است؛ اوکه از خانواده متمکنی بود و می‌توانست تمام عمرش را در تنعم بزید؛ اما مال و منال را رها کرد و با مریدان با اراده خود به کشمیر رفت و بی هیچ بوق و کرنائی، صرفاً با کار وتلاش وجدیت و رعایت اخلاق حرفه ای و تعاملِ اخلاقمندانه و بسط هنرایرانی مثل بافتنِ گیوه، گلیم، نمد وکلاه وشال، مالِ حلال فراوان به دست آورد واز آن مساجد، خانقاه و تکیه و اماکن خیریه درست کرد و هزاران نفر از خَلقِ خدا با دیدن خُلق وخوی نیکویِ این مومنین پاکباز به اسلام

گرویدند و به عبارتی دیگر او :

» دلها به خوی نیک ربوده است نه از اِستَم «

بماند آنکه دقایقی چند، بیانات و یابهتربگویم مدعایاتی ازطرف یکی از حضار مطرح شد و سخن پریشان بسیار گفت که نه بجا بود و نه جایش، آنجا بود :

«آن که صد فضل فزون دارد هرگز به یکی  خویشتن را نستوده ست و نکرده ست إعجاب» اما استاد، انتقاد و اظهار فضل وی را تاب آورد و با صبر و شکیبایی به سخنانش گوش داد؛ سپس چنان با چیرگی و خُبرگی به شکلی تخصصی و قویّ در موردِ ملزومات ورود به این بحث و از جمله داشتن اطلاعاتِ اسطوره شناسی، لغت شناسی و متن شناسی، ریشه شناسی و بل نویسه شناسی و معناشناسی ) سمانتیک( وسایرِ لوازمِ تصحیح علمی و انتقادی صحبت کرد وبه مقوله تصحیح انتقادی وقراین و ضوابطِ مربوط به زبان ومعیارهای سبکی و شیوه های بیانی شاهنامه پرداخت وبه مواردی از اختلاف قرائت واژهها  نه غلط خوانی  وبرخی از معانی تعبیرات و مجازات این کهن متنِ منظوم اشارت کرد که فردِ مدعی و ما که شاهد این بحث بودیم، مات ومتحیّر شدیم ...وشگفت تر آنکه  حتی ـ در آن حال هم ـ نمی خواست که آن فرد مدعی از طرح مدعایِ خامَش، خامُش وشرمنده شودو لذا گفت به هر روی به حکم اقتضایِ طبع وطبیعتِ انسانی، انسان جایز الخطااست و مصون از لغزش و اشتباه نیست و نمیتواند عذرخواه این نقیصه باشد؛ ادعای صلاحیتِ تام درچنین مباحثی خطای مسلم است وبه

عُجب می‌انجامد و باید که :

» خرقه ها بشوئیم از عُجبِ خانقاهی «

اما  مع هذا  اگر فکرمی کنید که برسخنان من غفلت و نسیانی عارض شده است بر من ببخشید و راهنمائی ام کنید... بگذریم آنکه مدعی، درحالی که آب در چشمش حلقه زده بود و سخت تحت تاثیرِفضل و سعه صدرِ آقای دکتراحمدی قرار گرفته بود گفت این که می‌گویند کار نیکو کردن ازپُرکردن است»

گزافه نیست؛ فکرنمی کردم این شیخ در زمینه اساطیرِ ایران، شاهنامه و نسخه شناسیِ متون کهن، اینهمه اطلاعات داشته باشد، من را بگو که زیره به کرمان می‌بردم؛ حقّا مایه ی مباهات است که شخصیتی روحانی، متون کهن چونان شاهنامه را چنین نیک می‌داند و نیکو از بر می‌خواند؛ اینهمه صبر وسعه صدر، سزاوارِ قدر و اینهمه دانش و فضل، شایسته شُکر است؛ من خوب می‌دانم به دست آوردن اینهمه اطلاعات دردقایق شاهنامه، رنجِ سالیان می‌خواهد وجور

هندوستان! امروز، روز مهم و فراموش ناشدنی درزندگی من بود ومن از این پس مرید وتلمیذِ باارادت شما خواهم بود؛ آقای دکتراحمدی اورا در آغوش گرفت و پیشانی اش را بوسید وگفت شما برادر من هستید؛ من لایق چنین تعریفی نیستم و... آن شخص کلام استاد را قطع کرد و با صدای بلندگفت که :

»رحمتت باد که اندر خورِ صدچندینی !»

ازکارهای ارزشمندی که محصولِ اندیشه بزرگ و وسعت نظر استاد بود و نشان از معنویتِ پنهان ومسئولیت آشکارِ ایشان داشت؛ دعوت از استادان بنامِ علوم و فنون مختلف  فارغ از برخی حواشی هایِ انتسابی و سخن های ناروا و خام ـ برای تدریس دردانشگاه تربیت مدرس بودکه پس از گذشت سالها، هنوز هم که هنوز است مورد تحسینِ قاطبه استادان، دانشوران ودانشجویان است؛ نمونه را  در رشته زبان وادبیات فارسی ـ مرحوم دکترحسین خطیبی!

آری شاگردانِ دانشورِ این استادِ نامور به خوبی می‌دانند که فراهم آوریِ فضایِ مجدّدِ تدریس برای آقای دکتر خطیبی ) استادِ مطرحِ ادبیات دانشگاه تهران وشاگرد مستقیم ملک الشعرای بهار، کسی که نامش با اهتمام تام وتمامش برای نشر لغت نامه دهخدا و نوشتن پیشگفتار برطبعِ نخستین آن در سال 5325 پُرآوازه گشت (؛ آنهم پس ازآنهمه کش وقوس زندگی، بدون پی گیری و تلاشِ وافرِ آقای دکترشهیدی و بویژه آقای دکتر احمدی ،

ناشدنی می‌نمود؛ امّا شُد؛ آنهم در دانشگاه تربیت مدرس!

 

مرحوم استاد دکترخطیبی بازگشتِ مجدد به کلاس، تدریس و همچنین راهنمایی رساله های ارشد و دکتری را به عنوانِ  » حیات نو « در فعالیتِ علمیِ خود، نام می‌برد و ازپیگیریِ شاگردِ خود، دکترشهیدی و همچنین تلاش و  تکاپو و جدیت دکتراحمدی برای دعوت ایشان به دانشگاه تربیت مدرس به نیکی یاد می‌کرد ... .همچنین است

مرحوم دکترزریاب خوئی و مرحوم عبدالوهاب نورانی وصال و استادانی دیگر که بنده وهمدوره ای هایَم بهره ور از درس و بحث آنان بوده ایم وپُرپیدا است که این امکان، بدونِ وسعت نظر و نظرِ مثبتِ آقای دکتراحمدی  هیچگاه  میسور نمی گشت. اساسا تعریفی که استاد از معنویت و اخلاق معنوی داشت؛ ازگونه ای دیگر بودو معتقد بود به صِرفِ «دینداری مناسکیِ و یا انجامِ مناسک صوری و آداب دانی مجلسی وبدونِ از خود فرارفتن وبه خودفکرنکردن و غم  دیگران داشتن»

راهی به دیهی نمی توان بُرد و اگر کسی در هیئت و صورت ظاهرِ جهانِ کثرات و تعینات فروماند  از دست یازی به کویِ حقیقت درماند و این نکته ای است که:

«کم کسی داند مگر ربانیی

کش بود در دل، محک جانیی»

این نوع نگرش به این فاضلِ صاحبدل، دیده ا ی پاک، دلِی دریانوش و سینه ای بی کینه داده بود ودیده و دلش را ازهرچه غیر خدا است، پاک کرده بود:

خانه را من روفتم از نیک وبد

خانه ام پُرست از عشقِ اَحَد

یکبار سخن از عرفان و وادی های خاص آن بود؛  از وجه خدا منظر نظر بودن و غیرِ خدا ندیدن، که ایشان با احساساتی رقیق و عاطفه ای لبریز به نقل از استادِ خود، مرحوم علامه طباطبایی شروع به انشادِ ابیات زیر کرد :

رَوَتْ لی أحادیثَ الْغَرامِ صَبابَةً

بِإسْنادِها عَنْ جیرَةِ الْعَلَمِ الْفَرْدِ

وَ حَدَّثَنی مَرُّ النَّسیمِ عَنِ الصَّبا

عَنِ الدَّوْحِ عَنْ وادی الْغَضَی عَنْ رُبَی نَجْدِ

عَنِ الدَّمْعِ عَنْ عَیْنی الْقَریحِ عَنِ الْجَوَی

22

عَنِ الْحُزْنِ عَنْ قَلْبی الْجَریحِ عَنِ الْوَجْدِ

بِأَنَّ غَرامی وَ الْهَوَی قَدْ تَحالَفا

عَلَی تَلَفی حَتَّی أُوَسَّدَ فی لَحْدی

«روایات عشق سوزان را با اسناد خویش، از همسایگان آن یگانه کوه برای من روایت کرد و وزیدن نسیم، از باد صبا «از شاخسار، از وادی درختان غضی، از بلندیهای نجد، از اشک، از چشم زخمناک از سوز درون، از اندوه، از قلب مجروحم از وجد و حال، خبر داد که عشق سوزان من با شیفتگی هم پیمان شده اند تا زمانی که من در لحد بیارامم» و سپس اظهار کرد که «شما احساس می‌کنید یک دنیای کشف و شهود و اتصال به ذات پاک حق جل و علا، در وجودی که حتی اهل شعر نبود، وجود دارد » آری آدمی می‌تواند به جایی رسد که جز خدا نبیند، جز برای  خرسندی اش کاری نکند و جز او به چیزی نگراید .

مرحوم استاد دکتر احمدی یا به تعبیرِ زیبایِ آقای دکتر کزازی آن نیکوی فرخنده خوی « ،در انس با قرآن و از  معرفتِ قرآنی به جایی از درک و دریافت رسیده بود که از تعصب وستیهندگی و تنفر و کینه وَری، بَری بود. پارسائی پاک و چالاک و بی باک بود؛ هرگز عقده را با عقیده همراه نکرد و از سِمَت و کسوت، سوءِ استفادت نکرد.

شاید یکی از بهترین دریافت ها وتوصیف ها از بزرگ اندیشی و وسعت نظر وروحیه این مردِ خدا و فیلسوفِ بزرگ را درعباراتی جست که به قلمِ آقای دکترغلامحسین زاده )یکی از استادان محترم دانشگاه تربیت مدرس که با استاداحمدی مراتبِ مودتِ دیرین داشت( ذکرآمده است :  استاد معتقد بود که» مقامات معنوی» فقط مختص به اسلام ومعنویت دینی نمیشود... به نظر دکتر احمدی «  از خود فرارفتن و به خود فکر؛» نکردن، معنویت است و این میتواند شامل صدای زنگ بتکده هم بشود

 چنانکه »،» به خود فکر نکردن و درد دیگران داشتن» یا«

داشتن وجدانی « که از رنج دیگران رنج میبرد ودر فکراصلاح آن است  هم  معنویت است»

موارد متعددِ دیگری را درمقوله وسعت نظر و بزرگ اندیشی ایشان می‌توان مثال زد؛ ازجمله «ممانعت ایشان ازبرداشتن مجسمه فردوسی» به وسیله برخی از افرادِ افراطی در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی جلوگیری ازحرکتِ برخی از افراد در حذف شاهنامه فردوسی از دروس دانشگاهی» ایفای نقشِ مهم در« حفظ و ادامه کار انجمن حکمت وفلسفه» و جلوگیری ازتعطیلی و تعویضِ احتمالیِ کاربریِ ساختمان آن، مقوله  » خبرگان بدون مدرک » که گشایش مطلوبی بود برای به دست آوردن مدرک برای« مولفین، محققین وعالمانِ خبره وتوانمند» درسراسر ایرانِ عزیزکه بنابر دلایلی ازگرفتن مدرک بازمانده و یا منع شده بودند؛ خاصه علمای دیگرِ مذاهب اسلامی که توضیح هریک، نگارشِ مطلب مستوفای را می‌طلبد ودراین مجال و مقال نمی گنجد.

« صفا ویکرنگی»و« صداقت وراستی «

هرکس صفتی دارد و رنگی ونشانی و مرحوم دکتراحمدی را صفت، صفا وصداقت «، بود و نشان » راستی و یکرنگی»، و بر این مبنا نیز عنوان صحیفه کنونیه » پیرپارسا» است...  واما چون متاسفانه معانی برخی از واژگان به مرورِ زمان، وارونه شده و برخی لغات وصفات به آفاتِ،  «مسخ و مثله و یا رکاکت مضمون)به سبب تکرار( گرفتار می‌شوند؛ ناگزیر از ذکراین توضیح هستم. به نظرم بزرگی وسماحت و صفا وصداقت درآقای دکتر احمدی به نوعی» عینیّتِ موثر «  رسیده بود؛ به این روی،« پیر « را باهمان منظورِحافظ، ذکر کردم؛ همان که او بر نظرش آفرین می‌گوید:» آفرین بر قلم پاک خطا پوشش باد «  آقای دکتر احمدی، خود در راستی و درستی عدیم المثال بود واز برترین ارزشها نزد او، صداقت و درستیِ کلام بود و این ارزش را حد و حریمی قائل بود و از آن هیچگاه عدول نمی کرد. تعبیرِ زیبایی را بارها از ایشان شنیدم و وجودِ ذی جودش را نمونه عینی آن یافتم؛ می‌گفت :« تقوا، صداقت است وصفا! !» والبته همیشه این بیت

ناصرخسرو را پشت بندِ آن قرار می‌داد :

«راستی را دین و دین را راستی

این چنین باید که باشد وآن چنین»

آری راستی و یکرنگی عین پارسایی است و استاد آنرا از اُنس با قرآن دریافته بود؛ آخر، ذات باری در آیه 33 » سوره توبه، مومنان را درکنار فراخوانی به به «پارسایی»

به همراهی با راستان فرا می‌خواند ودرآیه 33 سوره زمر، آنرا که راستی به همراه دارد و راستی را باور دارد، پارسا خوانده است. پارسا، اهل روی وریا نیست و ظاهر و باطنش باصفا است؛ همانکه ناصرخسرو چنینش توصیف می‌کند :

«ولیکن تو آن می‌شمر پارسا

که باطن چو ظاهر ورا باصفاست»

 

ونیز :

ای خواجه ریا ضدپارسایی است «

» آنرا که ریا هست پارسا نیست

جان کلام اینکه جانمایه ای که » رجل و شخصیت «می سازد و نیز میزانِ اثرگذاری و نفوذِ گفتار و رفتارِ آن شخصیت را بالا می‌برد و یا به عبارتی  » خمیره وجود پیری وپارسایی» است؛ همانا« صفا وصداقت « است.

این باورم را دوباره می‌گویم رازِ ماندگاری و سِرّ گیرائیِ کلامِ ایشان دربین دانشیان و دانشجویان و عامل جذابیت ومحبویت ایشان دربین شاگردان و همکاران ومخاطبان، صداقت و صفا یا همان راستی ویکرنگی بود. فضیلت » راست» راست و راستی را استاد روانشادِ ما به« صفا و راستی «  آراسته بود. در طولِ قریبِ سی سال   آشنایی، شاگردی و ارادت، از ایشان » راستی و راسترَوی و پاکی و یکرنگی «دیدم و در درازنای زندگانی ام، کمترکسی را دیده ام با «گاف وگزافه، کژی و خرافه، باورپوشی و وانمودگری، خلاف حقیقت و خلافِ واقع گوئی» از او مخالفتر، براستی ناراستی و «رنگ و بند و دروغ »،نزد او بی رنگ و بی فروغ بود:

» بدین راستی پاک یزدان گواست «

آقای دکتراحمدی نام یکی از دوستان خودرا ذکرکرد که علاقه مند به مولانا بوده است و از دور دستی بر آتش بانگ نایِ مثنوی داشته است وگفت هربار که من را می‌دید، می‌پرسید آقای دکتر با مثنوی چه می‌کنید ؟! من نیز هربارمی‌گفتم «هر که جز ماهی ز آبش سر شد»او هز بار از پاسخ من متعجب می‌شد و من هربار همان را می‌گفتم تا دیگران   تا دیگر از تکرار پرسش خسته شد؛ اما این ماهی همچنان ازآن آب، سیر نگشته است.

 حق همین است که استاد گفت و ماهیان دریای وحدت در آب زلال شادی فزا وباصفا هستند و ملال و خستگی را آنجا راه نیست؛ همچنانکه تفرقه، چندگانگی، اختلاف و تبعیض نیز در چنین دریایی وجود ندارد و سراسر پاکی ویکرنگی، و یگانگی و صفا؛ همچو خم عیسی است :

 

او ز یک رنگی عیسی بو نداشت

وز مزاج خم عیسی خو نداشت

جامهً صدرنگ ازآن خم صفا

ساده و یکرنگ گشتی چو ضیا

نیست یکرنگی کزو خیزد ملال

بل مثال ماهی وآب زلال

 

از یادنمی برم روزی را که » این کمترین» به همراه ایشان و دکترشهیدی به عیادت دکترحسین خطیبی ) «  استادان ادبیات دانشگاه تهران و شاگردِ مستقیم ملک الشعرای بهار( رفتیم به محض دیدن جمع باصدای ضعیف و اندکی لرزان گفت :

شنیدمت که نظر می‌کنی به حال ضعیفان «

» تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت

ودراثنایِ بحث به دکترسیدجعفرشهیدی گفت شما سیّد هستید ودعایتان موثّر است، برایم دعاکنید که زودتر جامه ی عافیت پوشم؛ اما طول عمرم را هیچگاه ازخدا نخواهید که دوست ندارم به ارذل العمرگرفتار شوم. آقای دکترشهیدی که آب درچشمش حلقه زده بود به نشانه ادب، دست ایشان رابوسید وگفت جناب استاد، لطفا نام ارذل العمر را نبرید، عمرتان دراز باد! هرروزِ عمرِ شما برای فرهنگ ما غنیمت است؛ حقّاً من خود محتاج دعایم؛ اما این آقای دکتراحمدی » مرد خدا است و دلش آیینه صفا » است؛ اگر دستی از دل بر آسمان برآورد و دعایی  بکند :

» فارغم از این که دانم مستجاب است این دعا «

آقای دکترخطیبی که حافظه غریبی داشت و خود، استادراهنمای آقای پروفسور محمداکرم شاه، نویسنده اولین رساله ی دکتری در مورد اقبال بود، ابیاتی از اقبال را خواند که با عنوان «عرض حال مصنف به حضوررحمه  للعالمین» دردیوان وی آمده است و سپس روی سویِ آقای دکتراحمدی کرد و گفت: حاج آقای عزیز :

«هرچندغرق بخرگناهم زصدجهت

از زبان تو تمنای دعایی دارم»

با دل پرسوز دعایم کن که آخرِعمری به سبب بیماری، علیل وذلیل نشوم. آقای دکتراحمدی اشکهایش سرازیر شد وگفت :«سید )دکترشهیدی(چوبکاری می‌کند، من خود بیش از هرکس نیازمندِ دعایم؛ اما این دو بیت سوزناک از اقبال رامناسب این حال و مقال می‌دانم:

«مسلمان آن فقیر کج کلاهی

رمید از سینه او سوزِآهی

چرانالد همی نالد، نداند

»  نگاهی یا رسول الله نگاهی!»

خوانشِ آقای دکتراحمدی با طنینی حزین همراه بود، جمع و بویژه دکترخطیبی را متأثر کرد وگفت :  جانا«درزبان بودمرا هرچه ترا در سر بود»

حقّا که صفای درون شما آنهم با این لحن وصدا، آب باران بود و بر آتش بیماری زد و  مرض و غرض و درد و الم را ازمیان برکند و اکنون آرام وآسوده ام؛ این عیادت از آن عیادتهایی است که انتظارش را می‌کشیدم؛ دیگر مرض، رخت برمی بندد و عودت نمی کند. در مورد صفا وصداقت این مرد خدا، خاطرات فراوانی به یادگار دارم؛ اما زبان در می‌کشم که کار به دراز نویسی وپرگویی نینجامد .

افتادگی وفروتنی

سخن گفتن درمورد وجوه مختلف شخصیتی وخیرکثیرِ خدمات علمی وپژوهشی استاداحمدی ویا سخن گفتن درمورد امانت، دقت و صلابت علمی و سخت کوشی ایشان، بس ارزشمند است به قول بیهقی «در خرد و فضل آن بود که بود» اماآنچه اورا ممتاز می‌کند و سَرآمدی می‌بخشد ؛» فروتنی و تواضع « ؛

و اصطلاحاً افتادگی و خاکساریِ نامتظاهرانه آن مردِ خدا بودوگرنه درعلوم انسانی و دانشهای دیگر، نوابغ و نام آورانِ فراون داریم و در درازایِ زندگی و طول تحصیل خود استادان وشخصیتهایی را دیده ایم و البته موجب تحسین و ستایش هم بوده اند؛ اما درآن میان، برخی برجستگان و بربستگان وعالمان وعالم نمایان فراوانی را هم دیده ایم که در خودپسندیوخرامش و خودشیفتگی و نازش، گوی سبقت از هم می‌ربایند:

ای بسا علم و ذکاوات و فِتَن

گشته رهرو راچوغول وراهزن

چون خود را برحق و مُحِق میدانند، برخود روا می‌دارند که هر نوع پرخاشگری کلامی یا رفتاری را علیه دیگران روا دارند .گاهی این افراد  افسوسمندانه ـ دم زدن از خود وخودستایی ویا به عبارتی دیگر، خودرایی و خودخواهی را در چنبره توجیه می‌آورند و آنرا حتی لازمه آگاهی اندیشمند و هنرمند به اصالت کار خود می‌دانند وگاهی نیز به نوعی دیگر توجیه می‌کنند و خودستایی را گونه ای پاسخگویی به حسادتها و سعایتها و عدم » هنرپروری و هنر شناسی «ها می‌دانند؛ اما به هر علت که باشد، قابل کتمان نیست که خیلی از افراد، بسیارزیاد درِ » دم زدن از خود وخودستایی «را کوبیده اند وبه بهانه های مختلف آنرا توجیه کرده اند؛ اما استادِ ما چنین توجیهاتی را باور نداشت و آنرا اخلاقاً مطرود و مذموم می‌دانست و معتقد بود که تکبر و خودبینی آدمهای مغرور و مدمغ، أمری ناپسندیده و نکوهیده است؛ نه با دلیل تراشی توجیه می‌شود ونه با لاپوشانی؛ حال :

»ای مدمغ چونش میپوشی بپوش! «

 

ایشان معتقد بود که خودستایی وخودپسندی با هر نام و رنگی که باشد، ننگ وناروا است؛ آری، این از خود دم زدن ها ،» در پی آب است و نان و دمدمه «،  ریو و رنگ و روی و ریااست ودر رویاروئی با روحِ پارسائی و روحیه  معلمی !استاد از خودپسندی و خودستائی ای که در حلقه های درس و کلاس ها ومحافل علمی راه یافته و به مرور زمان برمحیط اجتماعی مستولی گشته است، بعنوان نوعی آفتِ اخلاق سوز و تقوا ستیز نام می‌بُرد و می‌گفت چه بسا

بخشی از این بی رغبتی به کلاس درس و دلزدگی از تدریسِ برخی تدریسگران، ریشه درهمان گرایش فطریِ عدمِ إقبالِ آدمی به کبرونخوت دارد و نوعی اشمئزاز وبیزاریِ ذاتی از تکبر و خودخواهی است :

»تقشعرّ منهم الجلود و تَشْمَئِزُّ منهم القلوب! «

باری« خودبینی، خودنمایی وخودستایی « خلاف آمدِ روحیات عرفانی و منشِ انسانی آقای دکتراحمدی،  بودواساساً بیت الغزل زندگیِ ایشان و آنچه وی را بیش از هرچیزی، محبوبِ قلوبِ همگان ساخته بود وجذابیتی خاص داده بود؛ افتادگی، فروتنی و تواضعی بود که محصولِ ایمانِ عمیق و بی ریای او، و میوه ی شجره طیبه ی تقوای او بود؛ این ایمان و دلبستگی ایمِن به خدایِ مُهَیمِن، ادب و فروتنیِ اورا دلپذیر و خوشایند ساخته بود و به دل می‌نشست و فرقی فارق و بی منتها با » فروتنیِ بربستنی «و تواضع ساختگیِ افرادِ متظاهِر داشت که سبب ازسکه افتادگیِ خود، و دلزدگی و وازدگیِ مخاطبان است :

»هست فرقی درمیان بی منتها !«

» رادی و مردی «و گره گشایی از کار فروبسته دیگران

حالات روانی و کیفیات نفسانی انسانها باهم متفاوت است؛ حالت درونی استاد به گونه ای بود که اورا به سمت کمک به مردم و رفع مشکلات آنان سوق می‌داد؛ شایانِ یادکرد است که سروده ای نسبتا طولانی در توصیف آیات شریفه «عبس و تولّی أن جاءالاعمی «  داشت که تامل برانگیز بودو به یاد دارم که در آن تلمیحاتی زیبا به دو آیه شریفه دیگرِ » » فاما الیتیم فلا تقهر واماالسائل فلا تنهر ... «  وسرِ آخر، اشاره ای به مصرع آخر از بیت پایانیِ شعر  » گره گشایی «

از شاعر دل آگاه پروین اعتصامی داشت:

»  ورنه دیگ حق نمی افتد زجوش !»

تعهد و تقوای استاد، سوزی در سینه او نهاده بود و تمامِ روان و وجود او را معطوف به یاری خلقِ خدا کرده بود .دیدن وشنیدن مشکلات و حاجاتِ کسی که خواسته ای داشت ونزد ایشان مراجعه می‌کرد، اورا سخت بی تاب می‌کرد؛ آخر او وجودی باصفا همچون آینه داشت و آینه تابِ آه ندارد؛ از اینرو بلافاصله به فکرِ یاری، چاره جویی وحلّ مشکل می‌افتاد؛ نمونه ها و مصادیق فراوان است؛ شاید هریک ازهمکاران، شاگردان، نزدیکان و آشنایان ایشان نمونه های فراوان از پیگیری ها و کوشش خالصانه استاد برای رفع مشکلاتِ مردم و گره گشایی از کارهای فروبسته ی افراد مختلف را به یاد دارند وکو مجالی که یکایک همه تقریر کنم ؟! اساساً کاستن از سختی و مشکلاتِ دیگران، دغدغه ی همیشگی ایشان بود و هیچگاه در این راه، پرمشغلگی و کم وقتی رابه رخ کسی نکشیدو طفره زنان از خود رفع تکلیف نکرد .هر کسی را که خواسته ای داشت و برای انجام کاری به او مراجعه می‌کرد؛ درحد وتوان و امکان، یاری و کمک می‌کرد و این دستیاری و کمک، بی هیچ مزد ومنت و بی هیچ توقع و انتظاری بود. مبالغه نیست اگر بگویم آقای دکتر احمدی به دنیا آمده بود که گره از کار فروبسته دیگران بگشاید؛ آخر، همت بلند و سماحت اخلاقِ استاد به گونه ای بود که نمی توانست دردمندان ونیازمندان را ببیند وبه طریقِ تجاهل العارف، دامن کشان از کنارشان بگذرد «سخن درست بگویم» تاحال و تا این  سن وسال، کسی را ندیده ام که به قدرِ ایشان در صرفِ همت و انجام یاری، گشاده دست و گشاده رو باشد و درگره گشایی از کارهای فروبسته و رفع مشکلاتِ و گرفتاریهای مردم، مولع و شایق بوده باشد؛ به قول مولانا :

مولعیم اندرسخنهای دقیق

برگره ها بازکردن ما عشیق

زمانِ پرواز

این فیلسوف شهیر و استاددانشگاه ایرانی که نزد برخی از فلاسفه و اندیشمندان معاصرجهانی نیز نام آشنااست؛ دردهه هشتم اززندگی و در 85 سالگی و درماه مبارک رمضان وآنهم در لیال عشرِآخر، هم لبِ دانش نثار فروبست و هم دیده از جهان، و شادمانه و شاکرانه به دیارِ باقی و لقای ذاتِ باقی، که عمری به حضور و حضرت او اندیشیده و عشق ورزیده بود  شتافت؛ به قولِ قیصر:

«ازرفتنت دهان همه باز...

انگار گفته بودند :

پرواز !

پرواز !

 

گرچه حَسَبِ زندگی موحدانه وخالصانه استاد و عشق عمیقش به خداوند، این پروازـ  به قول مولانا ـ عروج و ارتقاست : که کمینه این کمین باشد بقا تاابد اندر عروج و ارتقاء اما فقدانِ ایشان برای جامعه علمی و پژوهشی وفرهنگیِ کشورمان، صدمه وثلمه ای تلقی می‌گردد که به سالیانش جبران نتوان کرد؛ گرچه که او  به تعبیر حافظ » یادش در سینه‌های مردمان عارف است « :

بعد از وفات تربت ما در زمین مجوی

در سینه‌های مردم عارف مزار ماست

آثارِحسنات و باقیاتِ صالحاتِ استاد، همسرشایسته و فرزندانِ دانشومندِ خلفش و خاطرات نامیرا و حیاتِ با برکتش به قول فردوسی ـ  چونان » درختی گشن بیخ و بسیارشاخ «  است که ـ به یاری خدا ـ هماره در اهتزاز و باروری و  ثمربخشی است.

روانِ او و« مضاجع پدرانش غریق باد به رحمت « که حیاتی پاک و چالاک داشت و اهلِ بیت وفرزندانش به سلامت باد و مشعلِ دانش وایمانِ این خاندان همچنان فروزان ! ایدون باد بمحمدٍ وآله الأمجاد !__

 

3   نخستین باری که ایشان را دیدم به اواخردهه 60 باز می‌گردد که مدیر گروه فلسفه دانشکده ادبیات وعلوم انسانی دانشگاه تهران بودند ومن به اتفاق یکی از دوستان که او نیز دانشجوی همان دانشکده بود، نزد ایشان رفتیم به محض اینکه مطلع شدند، سنندجی وکردستانی هستم، پرسیدند از خانواده مرحوم استاد بدیع الزمانی، کسی در سنندج مانده است ؟ پاسخ و توضیح لازم را دادم؛ گفتنداگرزحمت نیست وبرایتان مقدور است، فردا نزد من بیایید گویا چند مجلد از مجله دانشکده ادبیات، ویژه نامه استادعبدالحمیدبدیع الزمانی باقی است؛ آنها را به شما بدهم به نوادگان ایشان یا کتابخانه دانشگاه کردستان بدهید؛ گرچه آقای دکتر محمود انوار که خوداز شاگردان وشیفتگان استاد بدیع الزمانی بود آن ویژه نامه نسبتا قطور را قرار داده بود؛ اما وقتی آقای دکتراحمدی با آن همه فروتنی وصمیمت چنین گفتند، من ودوستم فردای آنروز با » رضایتِ خاطر خدمتشان رسیدم، لطف ها کردند ...واما دیگر آقای دکتراحمدی را ندیدم تا سال هفتاد و دو که در تربیت مدرس پذیرفته شدم؛ از  آنزمان سرزدن و ارتباط بیشتر و نزدیکتر شد و  مستفاد ازقولِ سعدی  در این صحبت دیرین وحق دید وشناخت هیچگاه، » سنگ تفرقه ایام» فصل وفاصله ایی نیانداخت؛ چه درزمانی که رئیس دانشگاه بودم که آن نیز بی پیگیری ایشان رقم نمی بَست و چه زآن سپس که مسئول بنیاد نخبگان، ایشان همچنان راهنما ویاریگرِ شاگردِ خود بودندوحتی در سالیان اخیری که درخارج ازکشور هستم، کمترهفته ای بوده است که دست کم، دوبار گفتارتلفنی نبوده باشد. این مختصر را گفتم تا با ذکرِ پیشینه آشنایی، صحتِ صدور واعتبارِ قول وسخنم بهتر داوری گردد.

 

 4« نمی شاید گرفتن چشمه ی چشم که دریای درون می‌آوردجوش «

captcha