صبر و استقامت در سیره اسلامی
کد خبر: 3718174
تاریخ انتشار : ۰۷ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۰:۰۳
منبر مجازی: اصول جامعه قرآنی 12/

صبر و استقامت در سیره اسلامی

گروه اجتماعی- خداوند می‌‌فرماید: «فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ»، یعنی پیامبر و اطرافیانش باید در راه وظیفه خود استقامت کنند و این استقامت ایشان و اطرافیانشان، پیامبر(ص) را پیر می‌‌کند، جامعه اسلامی باید صبر و استقامت داشته باشند که در سیره علما و شهدا نیز وجود دارد.

به گزارش ایکنا از خراسان رضوی، در یادداشت «قانون مداری؛ لازمه جامعه قرآنی»، اصل «قانون‌مداری» بیان شد و در این یادداشت که حجت‌الاسلام سید محمدحسین راجی، استاد کفایه حوزه، مدرس دانشگاه و رئیس بنیاد صحیفه سجادیه در خراسان رضوی در اختیار ایکنا قرار داده است، به «استقامت و صبر» به عنوان یکی از اصول اخلاقی در جامعه قرآنی، پرداخته می‌شود.
استقامت و صبر ویژگی دیگر جامعه قرآنی است که در بیشتر موارد همان سعه صدر است و انسان باید سعه صدر داشته باشد تا بتواند صبر و استقامت کند.
نقل شده از پیامبر مکرم اسلام(ص) که به ایشان گفتند: چرا شما اینقدر پیر شده‌اید، شما که سنی ندارید؛ فرمودند: «چهار سوره قرآن من را پیر کرد، سوره هود، نبأ، واقعه و مرسلات». سوره واقعه، نبا و مرسلات مشخص است چون آیات عذاب و قیامت دارد و معلوم است که پیامبر را پیر می‌‌کند. اما سوره هود چرا؟ به خاطر این آیه که می‌‌فرماید: «فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ». یعنی پیامبر و اطرافیانش باید در راه وظیفه خود استقامت کنند و این استقامت ایشان و اطرافیانشان، پیامبر(ص) را پیر می‌‌کند. استقامت چیز ساده‌ای نیست که انسان بخواهد در مقابل مخالفان، مردم و مسئولان داشته و صبر کند.
مفضّل بن عمر و برخورد با زنادقه
مُفضّل بن عمر یکی از اصحاب امام صادق(ع) است. رفت در مسجد مدینه نماز بخواند. خلوت بود. خودش می‌گوید: «بعد از نماز، من درباره پیغمبر و عظمت او فکر می‌کردم». در همان حال ابن ابی‌العوجاء ـ که یکی از زنادقه بود، - یعنی اصلاً خدا را قبول نداشت - آمد کناری نشست؛ به طوری که فاصله زیادی با مفضّل نداشت. بعد یکی از هم‌ فکرانش هم آمد کنار او نشست. شروع کردند با هم‌دیگر صحبت کردن. در بین صحبت‌ها یک دفعه ابن ابی‌العوجاء گفت: «من هرچه درباره عظمت این آدم که در این‌جا مدفون شده فکر می‌کنم، متحیرم. ببین چه کرده است! چگونه به گردن مردم افسار زده است! در پنج وقت صدای شهادت به پیامبری او بلند است». شروع کرد به کفر گفتن راجع به خدا، پیغمبر، قیامت و ...

مفضّل آتش گرفت، نتوانست طاقت بیاورد، آمد نزد او و با عصبانیت گفت: ‌«ای دشمن خدا! در مسجد پیغمبر خدا چنین سخنانی می‌گویی؟!». او پرسید: «تو کیستی و از کدام نحله از نحله‌های مسلمین هستی؟ از اصحاب کلامی؟ از فلان فرقه هستی؟» بعد گفت: «اگر از اصحاب جعفر بن محمد هستی، ما همین حرف‌ها و بالاتر از این‌ها را در حضور خودش می‌گوییم، با کمال مهربانی همه حرف‌های ما را گوش می‌کند؛ به طوری که ما گاهی پیش خودمان خیال می‌کنیم که تسلیم حرف ما شد و عن قریب او هم حرف ما را قبول می‌کند. بعد با یک سعه صدری شروع می‌کند به جواب دادن؛ تمام حرف‌های ما را جواب می‌دهد. یک ذره از این عصبانیت‌هایی را که جناب عالی دارید، او ندارد، ابداً عصبانی نمی‌شود».
مفضّل برمی‌خیزد، خدمت امام صادق(ع) می‌رود و می‌گوید: «یا ابن رسول اللَّه! من یک چنین گرفتاری پیدا کردم». حضرت تبسم می‌کند و می‌فرماید: «ناراحت نباش. اگر دلت می‌خواهد فردا صبح بیا من یک سلسله درس توحیدی به تو می‌گویم که بعد از این اگر با این طبقه مواجه شدی، بدانی چه جواب بدهی». کتاب توحید مفضّل که امروز در دست است، مولود این جریان است.
این کتاب حجم کمی دارد اما بسیار عالی است. در آن سوال‌‌هایی پرسیده می‌‌شود که ظاهراً ساده هستند. مثلا سوال می‌‌شود چرا فیل خرطوم دارد، چرا گردن زرافه دراز است و یا چرا چهارپایان پاهای دراز دارند، چرا بعضی‌‌ها کوتاه هستند، چرا دندان‌‌ها اینگونه است، چرا دو چشم داریم، چرا پلک داریم و امثال این سوال‌‌ها که مفضل آنها را در کتاب توحید مفضل از امام صادق(ع) می‌‌پرسد.
سیلی به فرمانده!
نقل شده که در عملیات بیت‌المقدس، تیپ 21 امام رضا(ع) تقریباً شهید زیاد داده بود. پس از عملیات در کاترپیلار اهواز مستقر بودیم که یک بسیجی جلو آمد؛ از آن بسیجی‌‌هایی بود که شهادت آن همه از بچه‌‌ها دلش را سوزانده بود و فکر می‌‌کرد که شهادت بچه‌‌ها بر اثر سوء مدیریت فرماندهی بوده است. این بسیجی آمد و یک سیلی محکم به صورت حاج ولی‌الله زد، حاج ولی‌الله چشم‌‌هایش را بست و صورتش را گرفت و به آن بسیجی گفت: «تو حق داری، تو راست می‌‌گویی». بعد رو به ما کرد و گفت: «چقدر شیرین است که آدم به تکلیفش عمل کند، سیلی هم بخورد». شهید چراغچی مجبور شد داخل اتاق برود و در را روی خودش ببندد. مرحوم آیت‌الله ابوالحسن شیرازی یا مرحوم میرزا جواد آقا تهرانی رفتند و با بچه‌‌ها صحبت کردند و آن جو را عوض کردند و بچه‌‌ها آرام شدند. این نمونه‌‌ای از صبر و استقامت است.
همسر شهید و خبر شهادت
شخصی روایت می‌کند: «پس از رسیدن خبر شهادت شهید کلاهدوز، شورای عالی سپاه بلافاصله تشکیل جلسه داد. در آن جلسه مطرح شد که چگونه خبر شهادت را به خانواده‌‌اش برسانیم. به من و آقای جزایری مأموریت داده شد که به منزل شهید برویم و سعی کنیم آرام آرام آن‌ها را مطلع کنیم.
آقای جزایری مسئول روابط عمومی سپاه بود. با هم قرار گذاشتیم که اولاً بر خودمان مسلط باشیم و ثانیاً آرام آرام آن‌ها را مطلع کنیم. ولی قضیه برعکس شد. وقتی رفتیم و وارد منزل شدیم، همسر ایشان وارد اتاق شد. منتظر بودیم که گریه و زاری کند، ولی خودم ناگهان بغضم ترکید و شروع کردم به گریه کردن. همسر ایشان با وقار غیرقابل وصف و آرامش ملکوتی که در صدایش بود، به ما تسلی داد و گفت: «یوسف به آرزویش رسید. ما از قبل خودمان را برای شهادتش آماده کرده بودیم».
«امیدوار بودم مصطفی بیشتر به درد اسلام بخورد»
زمانی که آقا مصطفی خمینی از دنیا رفت، نشستند و نقشه ریختند که چطور به امام(ره) بگویند. گفتند اول می‌‌گوییم که مریض است، بعد می‌‌گوییم ایشان را برده‌‌اند بیمارستان و به این ترتیب کم‌کم بگوییم چون برای قلب امام(ره) خوب نیست. اولی از امام(ره) پرسید که از آقا مصطفی چه خبر؟ حاج احمد آقا زد زیر گریه. امام(ره) سر خود را بالا آوردند و گفتند: «احمد؛ برای مصطفی اتفاقی افتاده است؟» وقتی دیدند کسی جواب نداد فرمودند: «همه می‌‌میرند، ما هم می‌‌میریم». فقط دست خود را روز زمین گذاشتند و گفتند: «امیدوار بودم مصطفی بیشتر به درد اسلام بخورد». یعنی من این بچه را به خاطر اسلام می‌‌خواستم.
بدون صبر و استقامت کسی به جایی نمی‌‌رسد. علمای سابق چه سختی‌‌هایی می‌‌کشیدند. حاج آقای مجتهدی از آیت‌الله حجت تعریف می‌‌کردند و می‌‌فرمودند که در گرمای نجف وقتی که می‌‌خواستیم مباحثه کنیم، تا گردن در حوض می‌‌رفتیم، روبروی هم می‌‌نشستیم و کتاب را بالا می‌‌گرفتیم و مباحثه می‌‌کردیم که بتوانیم زنده بمانیم. اینگونه سختی‌‌ها را تحمل می‌‌کردند و کار می‌‌کردند.
ملامهدی نراقی، چراغ نداشت برای مطالعه و از نور مهتاب و یا چراغ‌‌های عمومی برای مطالعه استفاده می‌‌کرد. با این سختی‌‌ها به اینجاها رسیده‌اند.
15 روز زندگی در خرابه!
یکی از علما می‌‌گوید: در خدمت آقا سید ابوالحسن اصفهانی بودم، وقتی از کوچه‌ای که در آن خرابه‌‌ای وجود داشت گذر کردیم، فرمود: «من با خانواده‌‌ام پانزده روز در این خرابه ساکن بودیم. چون متوجه شدیم که صاحب‌خانه دیگر رضایت ندارد که در خانه‌‌اش باشیم به ناچار آنجا را تخلیه کردیم و به این خرابه منتقل شدیم. تا اینکه بالاخره موفق شدم خانه دیگری اجاره کنم».(آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانی در سال 1325 شمسی وفات یافت).
آیت‌الله گلپایگانی پیش از اینکه به مرجعیت برسند 26 خانه اجاره‌ای عوض کردند. این بزرگان این‌قدر سختی کشیدند تا به جاهای عالی رسیدند. ما باید سختی بکشیم و صبر و استقامت داشته باشیم تا به جاهای عالی برسیم.
استقامت در مقابل شکنجه‌های ساواک
اما غیرمذهبی‌‌ها استقامتی ندارند. کتاب خاطرات آقای عزت‌شاهی بسیار کتاب زیبایی است و اگر کسی می‌‌خواهد ساواک و مجاهدین و منافقین خلق را بشناسد که قبل انقلاب چطور بودند، خاطرات ایشان را بخواند. آقای عزت‌شاهی در کتاب خاطرات خود می‌‌نویسند که مسعود رجوی حتی یک سیلی هم نخورد. گاهی اوقات ساواک برای صحنه سازی او را به انفرادی می‌‌برد، اما هیچ‌کس ندیده که حتی او یک سیلی بخورد. اما هزاران نفر را لو داد. غیرمذهبی‌‌ها همه را به ساواک لو می‌دادند و می‌‌گفتند چرا ما به خاطر بقیه شکنجه شویم. اما مذهبی‌‌ها مدت‌‌ها عذاب و شکنجه می‌‌شدند اما یک نفر را لو نمی‌‌دادند. این‌‌ها مصداق استقامت است.
یکی از افسران بزرگ شاه عریان‌پناه بود. وقتی سال 57 او را گرفتند بسیار ضعیف‌النفس بود و در دادگاه گریه می‌‌کرد. یک بار در دادگاه رو به قاضی کرد و گفت: «من توفیق نداشتم در راهپیمایی‌‌ها شرکت کنم، اگر اجازه می‌‌دهید در همین سالن یک راهپیمایی راه بیاندازم». بلند شد و شعار الله اکبر و خمینی رهبر سر می‌‌داد. بالاخره ما نفهمیدیم که او برای اینکه دادگاه را تحت تاثیر قرار دهد این کار را کرد و یا واقعاً توبه کرده بود. این‌قدر ضعیف‌النفس بودند.
سینه انسان اگر فراخ باشد، انسان، هم سعه صدر و استقامت دارد و هم رازدار است.

انتهای پیام

captcha