به گزارش خبرگزاری بین المللی قرآن(ایکنا)، قرائت انسانی از دین نظریهای چالشآفرین است که پس از طرح آن توسط محمد مجتهد شبستری، در بین اندیشمندان ایرانی نظرات موافق و مخالف فراوانی را برانگیخت و انتقادات زیادی نسبت به اصل و لوازم این قرائت از دین وارد شد. با علیرضا قائمینیا، عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی گفتوگویی در این زمینه داشتیم که وی ضمن تحلیل این قرائت، به نقد و بررسی آن میپردازد. وی معتقد است قرائت بشری از دین آن را به تجربه بشری فروکاهش میدهد؛ مشروح این گفتوگو که در استودیوی مبین خبرگزاری ایکنا ضبط شده است در ادامه از نظر میگذرد.
ایکنا: پیش از ورود به بحث ابتدا ویژگیهای قرائت انسانی از دین را ا ز نظر واضع این نظریه توضیح دهید.
بحث دین و اینکه در دوره جدید چه سرنوشتی پیدا میکند، بحث بسیار مهمی است و بسیاری از متفکران غربی تلاش کردهاند که قرائتهای مختلفی از دین مطرح کنند. از جمله قرائت انسانی، یعنی با توجه به محدودیتها و شرایطی که انسان جدید در آن زندگی میکند، تلاش کردهاند که قرائت خاصی از دین ارائه کنند. بهطور کلی این قرائتها خیلی از مواقع با تفکرات سنتی دچار مشکل میشود که تقریباً یکفاز متفاوتی را مشخصی میکند. اصطلاح قرائت از دین را به این صورت که بعضی از دوستان مطرح میکنند یا حتی در مکتوبات روشنفکران مطرحشده، قابل نقد میدانم.
اگر بخواهم از باب تشبیه بیان کنم، فرض کنید یک نقشه جغرافیایی پیش روی شماست، طبیعی است که این نقشه مکانهای مختلفی را نشان میدهد. اختلاف دو نفر از قرائت این نقشه به دو صورت امکانپذیر است؛ نخست اینکه مواردی که روی این نقشه است را باهم اختلافنظر داشته باشید. فرض کنید شهری را شما میگویید کرج است، دیگری میگوید قم است. در واقع این یک اختلاف جزئی است، در صورتیکه گاهی اختلاف بهگونهای است که تمام اجزای یک نقشه متفاوت میشود. معمولاً اختلاف قرائتها به این برمیگردد که شما یک تصور کاملاً متفاوتی را از دین ارائه میدهید. مانند همان اختلاف در نقشه جغرافیایی است که در واقع همه اجزای آن نقشه تغییر پیدا میکنند.
اختلاف جزئی امکانپذیر است و چیزی است که در زندگی بشر رخ میدهد اما اختلاف کلی اینکه شما یک قرائت متفاوتی از یک دین را ارائه بدهید محل بحث است و به نظرم در دام نسبیتگرایی میافتد. اگر درباره قرائت انسانی از دین منظورتان این است که ما دین را کاملاً به شرایط بشری تحویل بدهیم که گویا افرادی که ادعا میکنند که قرائت انسانی از دین میدهند دین را کاملاً به شرایط بشر تحویل بدهیم.
به عنوانمثال بگوییم که حقوق و فقهی که دین ارائه میکند را در گرو حقوق بشر و امثال اینها بدانیم. طبیعی است که دین استقلالش را از دست میدهد. تمام بحثها هم به این برمیگردد که آیا دین را کاملاً حداقلی ببینیم؟ دین فقط آمده که روابط انسان را با عالم بالا تنظیم کند و تجربهای به بشر بدهد و بقیه امور در گرو پیشرفتهایی است که عقل بشری دارد یا اینکه دین برای خودش در این زمینهها مطلب دارد. افرادی که قرائت بشری از دین ارائه میکنند طبیعی است که دین را به یک تجربهای که بین انسان و خدا صورت میگیرد فروکاهش میدهند. تعبیر سرراست آنهم شاید همان تعبیر ویلیام جیمز است که میگوید؛ دین خلوتی است که انسان با خدا دارد یا با یک امر مقدس دارد.
آنهایی که قرائت امروزی یا انسانی از دین را اراده میکنند از تمام حوزههای دین تقدسزدایی میکنند و دین را به یک تجربهای که انسان دارد فروکاهش میدهند. بقیه زمینه را به عقل جدید یا عقلی که در دوران مدرن حاکم شده است؛ یعنی عقل خود بنیاد محدود میکنند و میگویند که خود عقل تعیین میکند که جامعه را چگونه اداره کند؟ حقوق بشر را چگونه تعیین کند؟ حوزههای مختلف را که دین ادعا دارد که در آنها حرفی دارد چگونه آنها را مدیریت کند. در واقع دین در یک حوزه بسیار محدودتری اختصاص پیدا میکند. این خلاصهای از این دیدگاه است که دین را مضیق به یک فضای خاصی از زندگی انسان میداند و محدود دیدن به حوزه خاصی فروکاهش دادن و تحویل دادن و حوزه امور بیشتر را که جامعه بشری درگیر است مانند سیاست، حقوق و حتی اخلاق همه را به عقل بشری احاله میدهند؛ یعنی عقل روزمره بشری که خودش را مدیریت میکند و با یک نوع خطا و آزمون به جلو میرود.
طبیعی است که این قرائت ویژگیهایی دارد که مهمترین ویژگیاش این است که حوزه دین را در تجربه بشری جستجو میکند. یعنی تجربهای که انسان نسبت بهحق تعالی یا امر مقدس دارد. نگاه سنتی که معتقد است که دین برنامهای به بشر میدهد و دستکم در حوزههایی مانند حقوق برای خودش برنامه دارد و احکامی دارد تفاوت بسیاری با این دیدگاه پیدا میکند.
ویژگی دیگر این قرائت خیلی سیال کردن دین است. یعنی برای معرفت دینی پایگاه خاصی قائل نیست. معرفتی را ما برای دین قائلیم و معتقدیم که خیلی از معرفتها را از دین میگیریم این را به معرفت بشری احاله میدهد و معتقد است که شما هر چیزی که به دست میآورید اختصاص به آن حوزه دارد. از لحاظ روشی بحثهای هرمنوتیک و بهویژه هرمنوتیک فلسفی این بحثها را پشتیبانی میکند. چراکه هرمنوتیک فلسفی قائل به معنا مستقل از خواننده نیست. عالم دین هم نباید فکر کند که معنا مستقل از آن در متن وجود دارد، در گفتوگو و دیالوگ تاریخی معنا شکل میگیرد؛ بنابراین خیلی از این چیزهایی که ما در دین داریم هویت تاریخی پیدا میکنند.
ایکنا: در واقع استدلال بر این است که شما همین بحث را با ابزاری به نام عقل تبیین میکنید، درعینحال که عقل را نقد میکنید. معتقدند که شما دچار یک پارادوکس هستید که با ابزار عقل یا به تعبیر شما عقل خودبنیاد به دعوای عقل میروید، نظرتان در این زمینه چیست؟
نگاه سنتی عقل را رد نمیکند اما یک صورت و شکل خاصی از عقل یعنی همان عقل خودبنیاد را نمیپذیرد. برای عقل مبنا بودن را قائل است، همانطور که میدانید در بسیاری از معرفتهای دینی ما چهار مبنا یعنی کتاب، سنت، عقل و اجماع را قائل هستند. بههرحال عقل یکی از منابع معرفت دینی بوده است. طبیعی است که عقلی که آنها میگویند عقل خودبنیاد نیست. عقل خودبنیاد تفاوت اساسی باعقلی که در طول تاریخ حاکم بوده دارد.
عقل خودبنیاد تنها خودش را قبول دارد و هیچ مرجعیتی برای قوه معرفتی دیگری قائل نیست. معتقد است که اگر وحی هم چیزی بگوید باید من آنرا تائید کنم و اگر من به چیزی رسیدم آنرا قبول میکنم و در غیر این صورت قبول نمیکنم. همانطور که میدانید نزاعی در بین فلاسفه مسلمان بوده است و بهویژه ابنسینا میگوید که عقل من نمیتواند معاد جسمانی را حل کند اما چون شرع میگوید، آنرا میپذیرم. چراکه عقل من کلیات شرع را پذیرفته است. این عقل سنتی است درصورتیکه عقل مدرن اینگونه نیست.
عقل مدرن دین را به تجربه دینی محدود میکند؛ یعنی میگوید فقط حالاتی که در خلوت دارید و هیچ حکمی را نمیتوانید به گردن دین بیندازید و خیلی از این موارد تاریخی است و عقل نمیتواند به آنها برسد. در واقع آن پارادوکس در اینجا وجود ندارد چراکه نگاه سنتی یک نوع عقل خاص را رد میکند. در واقع عقلی که خودش را پایه همهچیز میداند و مرجعیت هر قوه معرفتی دیگر را نفی میکند. در صورتیکه بشر در طول تاریخ باعقل کارکرده است. عقل کاشفیت هم دارد و حتی شما دین را باعقل میفهمید اما عقلی که در مقابل دین خاضع است و نمیگوید که در من باید اصول را تعیین کنم.
ایکنا: این پرسش در اینجا مطرح است که میگویند که شما یک پیشفرض دارید و یک پیشفرض را پذیرفتهاید و آن است که شما را به جلو میبرد.
وقتی عقل با وحی مواجهه میشود، در ابتدا تابع وحی که نیست بلکه وحی باید خودش را بر عقل اثبات کند، با ملاکهای عقلی میرود. وقتیکه تسلیم شد آن زمان وحی بعضی چیزها را مطرح میکند و در حوزه عقل فراتر میرود؛ بهعنوانمثال جزئیات عبادت را عقل نمیتواند، تعیین کند. مثلاً جزئیات خیلی از دعاها یا مسائل فقهی را عقل نمیتواند تعیین کند و درواقع عقل در آنها محدودیت دارد. دین درجایی شکل میگیرد که شما با محدودیت عقل مواجههاید نه اینکه عقل را رد کنید. روایت امام صادق(ع) که «ان دینالله لایصاب بالعقول» به این معناست که نمیتوانید با عقل به جزئیات دین برسید. اصلاً دین و پیامبر(ص) در جایی پیدا میشود که بر اساس این فرضیه شکل بگیرد که عقل بشر توانایی مدیریت بشر را در حوزه دین ندارد و نمیتواند جزئیات را به دست بیاورد.
عقل برای خودش کارکردهای در حوزه دین دارد؛ در روایتهای ما هم این آمده که «لَا دِينَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَهُ»؛ یعنی کسی که عقل ندارد، دین هم ندارد. یا در کتاب عقل و جهل اصول کافی هم تأکید روی عقل را مشاهده میکنید؛ بنابراین به نظرم این به آن پیشفرضهایی که هر دو طرف دارند برمیگردد و حتی افرادی که سعی در بشری کردن دیندارند، هم پیشفرضهایی دارند و از اول فرض کردهاند که دین باید محدود باشد و عقل بشر باید مدیریت کند. توانایی این پیشفرضها را باید در استدلالها و بحثهای مختلف دید اما مسئله خیلی فراتر از این میرود.
ایکنا: قرائت انسانی دین را برساخته انسان میداند؛ یعنی درواقع دین را یک پدیده فرهنگی ـ اجتماعی میداند، نظرتان در این زمینه چیست؟
دین بهعنوان یکنهاد اجتماعی طبیعی است. در طول تاریخ چیزهای زیادی ساخته میشود و هویت تاریخی دارد. طبیعی است که خیلی از مراسمی که اکنون ما داریم در صدر اسلام نبوده و در متون دینی هم وجود ندارد. اصلاً بخشی از دین عرصه تاریخیت است. از این جهت که بخشی هویت تاریخی دارد، اختلافنظر وجود ندارد. خیلی از افراد که تلاش کردهاند که بین بدعت و غیر بدعت تمایز قائل شوند و بسیاری از قدما این بحثها را داشتهاند که کجاها بدعت صورت گرفته و کجاها نه. درواقع به همان هویت تاریخی دین نظر داشتهاند اما تمام بحث این است که آیا همه جنبههای دین هویت تاریخی دارد؟ یعنی آن مجموعهای که امروزه تحت عنوان دین با تمام جزئیات میشناسید، آیا همه اینها هویت تاریخی دارد؟ در طول تاریخ شکلگرفته است؟ یا اینکه بخش خاصی از دین پیام اصلی دین است که از صدر اسلام تا امروز انتقال پیداکرده است؟ اینکه ادعا کنید که تمام دین هویت تاریخی دارد قابل قبول نیست؛ یعنی در واقع شما قائل شدهاید که همه اجزای دین تغییر پیدا کرده و هیچ جزء ثابتی ندارد. شما میتوانید با تحقیقات نشان بدهید که بعضی از اجزای دین همان چیزیهایی است که چهارده قرن است که مطرح بودهاند اما بعضی از بخشها دچار تغییر و تحول و نوسان میشود.
نکته دیگر این است که مشکل اصلی به بحث رئالیسم برمیگردد، چون این افراد قائلاند که خود دین یک بستهبندی ثابتی مستقل از انسان نیست. معتقدند که اگر بستهبندیای بوده این بستهبندی در طول تاریخ دچار تغییر و تحول شده است. اکنون هم اگر میفهمید آن بستهبندی ثابت را نمیتوانید بفهمید. اگر با مبانی رئالیستی به جلو بروید و نشان دهید که دین حداقل در بعضی از بخشها یک بستهبندی ثابت است. ولو حواشی و حوزههای مختلف دین دچار تغییر و تحول شده باشد اما آن بستهبندی ثابت هست و میتوان آنرا فهمید. اگر با مبانی رئالیستی به جلو بروید قضیه متفاوت میشود. تاریخی نگاه کردن هم هویت ثابتی برای دین قائل نیست. معتقد است چیزی مستقل از انسان نیست اگر هم بوده دچار تغییر و تحول شده است.
یکی از دلایل این افراد اشاره به اجتهادات علما است؛ مثلاً احکامی را مطرح میکنند که در صدر اسلام مطرح نبوده است؛ مثال ساده آن حرمت استفاده نکردن از دخانیات است که در یک دوره مطرح بوده درصورتیکه در صدر اسلام چیزی بهعنوان دخانیات به این صورت ندارید. طبیعی است که این حکم را شما به این صورت ببینید که در یک دورهای این حکم مطرح بوده که قبلاً مطرح نبوده. این درواقع هویت تاریخی دین میشود اما نگاه سنتی این است که خود دین ثابتات و متغیراتی دارد که آن ثابتات به ما اجازه میدهد که در شرایط مختلف بر اساس آنها تکلیف خودمان را مشخص کنیم؛ بهعنوانمثال قاعده لاضرری که فقها بحث کردهاند، را اگر لحاظ کنید، از آنجاییکه دخانیات برای انسان زیان دارد میتوانید نتیجه بگیرید که استعمال آن حرام است.
بحث در دین و اینکه دین امتداد تاریخی دارد تماماً مواجهه یک سری ثابتات است که در دین داده شده و مکانیسم و منطقی است که انسان بر اساس آن منطق با شرایط متغیر مواجهه میشود، چگونه آن ثابتات را تطبیق بدهد. در اینجا دو نگاه وجود دارد؛ یکی اینکه برای دین مکانیسمی قائل است که در این مکانیسم ثابتاتی وجود دارد که در طول تاریخ بر اساس منطقی آنها تطبیق پیدا میکنند یا اینکه بگوئید که اصلاً ثابتاتی وجود ندارد و هرچه هست هویت تاریخی دین است و همه در تاریخ پیدا میشود؛ این دو نگاه را باید سنجید که کدام قوت دارد.
ایکنا: البته فردی مانند مهدی حائری یزدی معتقد است که احکام اجتماعی قرآن هیچکدام مطلقاً انشائی نیستند و عرف عقلایی هستند؛ یعنی در بین حوزویان متأخر ما هم این نگاه وجود داشته است. قابل توجه است که ایشان قید مطلقاً را به کار میبرد.
شما چرا ایشان را میگویید. شهید صدر را بگوئید که یک مرجع مسلم است و ایشان منطقة الفراق را مطرح کرد. یعنی شما در بعضی از حوزهها با زمینههایی مواجهه میشوید که به عقل بشر موکول شده است. در آنجا دین حکم خاصی ندارد؛ یعنی حکم جزئی مشخصی ندارد. البته یک سری اصول کلی حاکم است. بهعنوانمثال ایشان اصل عدالت را میگویند. معتقدند که باید اصل عدالت حاکم باشد و بر اساس عدالت به جلو بروید، اما حکم خاصی ندارد. در طول تاریخ شاید بتوان گفت که همه فقها چنین نگاههایی داشتهاند.
یعنی بخشی را به عقل بشر موکول میکردند و معتقد بودند که عقل بشر باید در آنجاها تصمیم بگیرد. دین هم گفته است که خودتان تصمیم بگیرید؛ مثلاً اینکه قراردادهای تجاری چگونه باشد دین فقط میگوید که ربا نباشد، اگر ربا بود مشکل دارد، اما از طرف دیگر شما را آزاد گذاشته است که براساس برخی از ضوابط تصمیم بگیرید که چه نوع معاملهای را انجام بدهید؛ یعنی قضیه منطقه الفراق بهویژه در فقهای متأخر و علمایی که بعد از شهید صدر آمدهاند مطرح بوده به نحوی به آن اعتراف کردهاند؛ یعنی بشر در زندگی اجتماعی با حوزههایی مواجهه میشود که این حوزهها به عقل بشر و مهندسیای که عقل طراحی میکند که چگونه باید آن را پیش ببرد مواجهه میشود.